روی بالم یکی دو پر بکشید
دست مرهم بر این جگر بکشید
پای ساعات گریه های شما
چشممان را شکسته تر بکشید
محضر سبزتان نشد، عکس..
...یک گدا را به پشت در بکشید
کفش مجروح سرنوشت مرا
تا دم خیمه ات اگر بکشید ...
.... راضی ام ، از خدام هم باشد
تن من را بدون سر بکشید
***علیرضا لک***
وقتی سید محمد برای معالجة زخم های شیمیایی در لندن به سر می برد ، شب ها در گوشه ای از بیمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول می شد .
یک بار پزشکش به طور تصادفی متوجه حالات او شد و سخت تحت تأثیر نیایش های او قرار گرفت .
با این که هم مسلک و هم زبان با سید محمد نبود ، ولی از سید خواهش کرد که به او اجازه بدهد بعضی از شب ها که سید در حال راز و نیاز است او هم در کنارش باشد .
از آن به بعد ، بعضی شب ها این پزشک مسیحی به کنار سید می آمد . سید ، مناجات می خواند و او هم گریه می کرد .
سید را همه دوست داشتند
پزشکان و پرستاران سید محمد ، بیش تر از آن که برای معالجة سید به اتاقش بروند، برای همنشینی با او به اتاقش می آمدند .
گاهی اوقات هم یادشان می رفت که به چه بهانه ای پیش او آمده اند . آن ها ، مجذوب اخلاق و روحیة مقاوم سید محمد شده بودند .
آخر، زیر فشار شیمی درمانی ، آن همه روحیه و سرزندگی ، برای آنها عجیب بود .
وقتی پزشکان و پرستاران دور سید حلقه می زدند ، او هم کم نمی گذاشت ؛ از هر دری برایشان سخنی می گفت ؛ بدون آن که شکوه و شکایتی کند .
کشید بند طناب و شما زمین خوردی
شبیه مادرتان بی هوا زمین خوردی
تمام آینه ها ناگهان ترک خوردند
مگر چقدر شما با صدا زمین خوردی؟
چه عاشقانه سر کوچه ی بنی هاشم
به یاد حضرت خیرالنساء زمین خوردی
شتاب مرکب و زانوی خسته باعث شد
طی مسیر، شما بارها زمین خوردی
صدای ناله ی زهرا مدینه را لرزاند
به دست بسته،غریبانه تا زمین خوردی
دلت شکست وبه یاد رقیه افتادی
خودت برای رضای خدا زمین خوردی
***وحید قاسمی***
در بمباران سال 62-61 "پادگان ابوذر" واقع در "سرپل ذهاب"، تعداد قابل توجهى از رزمندگان شهید و مجروح شده بودند.
زخمیها را به "باختران" انتقال داده بودند. کارمندان و پرستاران بیمارستان اصلا قادر به جوابگویى این همه زخمى نبودند.
ما هم براى کمک به بیمارستان رفته بودیم. در بین مجروحین چشمم به نوجوانى افتاد که هنوز صورتش مو در نیاورده بود.
دست قطع شده اش را پانسمان کرده بودند و بهوش بود. براى دلجویى نزدیکش رفتم و گفتم کارى، چیزى ندارى؟
با ناراحتى گفت: خیر. شما چه فکر مى کنید؟ من براى شهید شدن آمده بودم. این که چیزى نیست.
با شرمندگى از او دور شدیم.
بعد از یک ساعت دوباره از کنار تخت او رد شدیم، در حالى که به شهادت رسیده بود.
پنج ، شش روزی قبل از شهادتش بود که برایم نامه فرستاد .
نوشته بود : ‹‹ سعی کن خودت را به خدا نزدیک کنی ؛ تا به حال امتحان کرده ای؟
وقتی به او نزدیک شوی تمام غم ها را فراموش می کنی و همه غصه ها از یاد می رود .
سعی کن به او نزدیک شوی . از رفتن من هم ناراحت نباش . بر فرض که الان نروم و زنده بمانم ؛
فوقش ده یا بیست سال دیگر باید رفت . پس چه بهتر که رفتن را همین حالا خودم انتخاب کنم که زیباترین رفتن ها مرگ سرخ است . ››
کلمه به کلمه نامه اش با نامه های قبلی فرق داشت . با خواندن نامه به یقین رسیدم که به زودی از کنارم پر می کشد .
فلاح نژاد» فرماندهى گروهان ما بود. براى بچههاى گروهان، مایهى خوشحالى بود که فلاح نژاد فرماندهى آنهاست.
لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا
سالیانی ست که دل تنگ شماییم بیا
وسعتت در دل این ظرف نشد جا ماندیم
تشنه از حسرت رویت لب دریا ماندیم
چشممان خشک شد از وسعت این بی اَبی
و نداریم دگر طاقت این بی اَبی
در قنوت دلمان خواهش باران داریم
ندبه خوانیم و تمنای بهاران داریم
پس ببار ای پسر حضرت باران بر ما
که ترک خورده زمین از اثر این گرما
دامن دشت شده سفره ی راز دل ما
داغ الاله نشانی ز نیاز دل ما
ما که در راه تو عمریست تمامی گردیم
گردبادیم و به دنبال شما می گردیم
چند جمعه دلمان را سر راهت اریم
تا بدانی که تمنای وصالت داریم
شهرمان را ز رخ چون قمرت روشن کن
کوچه ها را پر از نسترن و سوسن کن
اسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد
نه که ما فاطمه هم چشم به راهت دارد
***صابر خراسانی***
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش،موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدیم ،مگر برگردی
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی
زندگی نیست ،ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
از دل تنگ من ،آیا خبری هم داری؟
آشنا،پشت سرت مختصری هم داری؟
منتی بر سر ما هم بگذاری ، بد نیست
آه ،کم چشم به راهم بگذاری ،بد نیست
نکند منتظر مردن مایی ،آقا؟
منتظرهات بمیرند،میایی آقا؟
به نظر میرسد این فاصله ها کم شدنی ست
غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی ست
دارد از جاده صدای جرسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست
یوسف گم شده، ای اهل حرم! آمدنی ست
***صابر خراسانی***