سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...


در بمباران سال 62-61 "پادگان ابوذر" واقع در "سرپل ذهاب"، تعداد قابل توجهى از رزمندگان شهید و مجروح شده بودند.
زخمیها را به "باختران" انتقال داده بودند. کارمندان و پرستاران بیمارستان اصلا قادر به جوابگویى این همه زخمى نبودند.
ما هم براى کمک به بیمارستان رفته بودیم. در بین مجروحین چشمم به نوجوانى افتاد که هنوز صورتش مو در نیاورده بود.
دست قطع شده اش را پانسمان کرده بودند و بهوش بود. براى دلجویى نزدیکش رفتم و گفتم کارى، چیزى ندارى؟
با ناراحتى گفت: خیر. شما چه فکر مى کنید؟ من براى شهید شدن آمده بودم. این که چیزى نیست.
با شرمندگى از او دور شدیم.
بعد از یک ساعت دوباره از کنار تخت او رد شدیم، در حالى که به شهادت رسیده بود.


نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 90/6/30 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )