سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

زگردون تیره ابری , تند گردی بر شد از دریا
جواهر خیز وگوهر بیز وگوهر ریز و گوهر زا

هـژبر بیشه امکان نهنگ لجّـه ایمـان
ولیّ ایـزد منّـا ن علی عـا لی اعـلا

امام ثامن ضامن حریمش چون حرم آمن
زمین از حزم او سا کن سپهر ازعزم او پویا

نهـا ل باغ علّیین ، بهـار مرغـزار د یـن
نسیم روضـه یا سین ، شمیـم دوحــه طـه

سحاب عد ل را ژاله ، ریاض شرع را لاله
خرد بر چهر او واله ، روان از مهر او شیدا

رخش مهری فروزنده ، لبش یاقوتی ارزنده
از ان جان خرد زنده و زین نطق سخن گویا

زجودش قطره ای قلزم ،زرویش پرتوی انجم
جنـا بش قبـله مردم ، رواقـش کعبـه دلهـا

بهشت ازخلق او بوئی ، محیط ازجود اوجوئی
به جَنب حشمتش گوئی ، گرایا ن گنبد مینا

ستـاره گوی میدانش ، هلال عیـد چوگا نش
ز نعـل سمّ یکرانش غبـا ری توده غبـرا

قمررنگی زرخسارش، شکر طعمی زگفتارش
بشر را مهرد یدارش،نهان چون روح در اعضا

زمین اثاری ازحزمش، فلک معشاری ازعزمش
اجـل در پهنه رزمـش ندارد دم زدن یـارا

خـرد طفـل دبستا نش ، قمر شمع شبستا نش
به مهر چهر رخشا نش ،ملک حیران ترازحربا

نظـام عا لـم اکبـر ، قِـوام شــرع پیـغمبر
فروغ د یده حـید ر، سـرور سینـه زهـرا

اَبَد از هستیش آنی ، فلک درمجلسش خوانی
به خوان همتش نانی فروزان بیضه بیضا

وجودش با قضا توام ، زجودش ما سوی خرّم
حد وثش با قِدم همد م ، حیا تش با ابد همتا

قضا تیریست درشستش ،فنا تیغیست دردستش
چو ماهی بسته شستش ، همه د نیا و ما فیها

زمین گویست درمشتش،فلک مُهری درانگشتش
دو تا چون اسمان پشتش ، به پیش ایزد یکتا

به سا ئل بحرو کان بخشد ،خطا گفتم جهان بخشد
گرفتم کو نهان بخشد ، ز بسیا ری شود پیدا

ملک مست جما ل او ، فلک محو کما ل او
ز دریـای نوا ل ا و ، حبـا بی لجّه خضرا

زما ن را عد ل او زیور،جهان را ذات اومفخر
زمان را او زمان پرور، جهان را اوجهان پیرا

ز قدرش عرش مقداری ،زصنعش خاک اثاری
به باغ شوکتش خاری ریا ض جنّت الماوی

رضای او رضای حق ، قضای او قضای حق
د لش از ما سوای حق گزید ه عزلت عنقا

کواکب خشت ایوانش، فلک اُجری خورخوانش
به زیر خط فرما نش چه بُلقا و چه جابُلسا

رخش پیرایه هستی ، د لش سرما یه هستی
وجودش دایه هستی ، چه درمقطع چه درمبدأ

ملک را روی دل سویش، فلک را قبله ابرویش
به گِرد کعبه کویش طواف مسجد الاقصی

جهان را او بود آمر،چه درظاهر چه در باطن
به امر او شود صا در ز دیوان قضـا طغرا

کند از یک شکرخنده ، هزاران مرده را زنده
چنا ن کز چهـر رخشند ه، جهان پیر را بـرنا

رِدای قد س پوشیده ، به هضم نفس کوشیده
به بزم ا نس نوشیده ، می وحدت ز جام لا

مِی از مینای لا خورده ، سبق از ماسوا برده
و ز ان پس سر بر اورده ، ز جَیب جامه الآ

زُدوده زنگ امکانی ، شده در نورحق فانی
چو مه در مهر نورانی چو آب دجله در دریا

ده د ر دشت لا خرگه ، که لا معبود الا الله
ز کـاخ نفی جسته ره به خلوتگاه استثنـا

شده از بس به یاد حق به بحرنفی مستغرق
چنان با حق شده ملحق که استثنا به مستثنی

هی یزدان ثنا خوانت،دوگیتی خوان احسا نت
خمی فتراک فرما نت جهان را عروة الوثقی

ستاره میخ درگاهت ، زحل هندوی درگاهت
ز بیـم خشـم جا نکاهت ، فلک را رنج استـرخا

به سرازلطف حق تاجت،طریق شرع منهاجت
بسا ط قرب معراجت فسبحا ن الذی اسری

مهین نـو باوه آدم ، بهین پیـرایه عـا لم
چو خیر المرسلین مَحرم به خلو تگاه اُو ادنی

توئی غا لب توئی قاهر،توئی با طن توئی ظاهر
تو ئی نا هی توئی آمر، تو ئی داورتوئی دارا

تو درمعموره امکان ، خداوندی پس ازیزدان
چودررگ خون چودرتن جان روان حکم تودراشیا

توئی برنفع وضرقادر، توئی برخیرو شرقادر
توئی بر د یو و دَد آمر، توئی بر نیک وبد دانا

تو جسم شرع را جانی ، تو دُرّ عقل را کانی
تو گنج کا ن یزدانی تو د ا نی سرّ ما اوحی

تو دانا ئی حقا یق را ، تو بینا ئی دقا ئق را
تو رویا نی شقا یق را ز نا ف صخره صمّا

ترا از ماه تـا ماهی، ز حق پروانـه شاهی
گر افزائی و گر کاهی ، نباشد از کست پروا

سخن تخم است واودهقان ثنا مزرع امل باران
فشاند دانه در میزان که چیند خوشه درجوزا

دراوصاف تـو« قـا آنی» دهد دادِ سخنـدانی
کنـد امروز دهقا نی که تا حا صل بَرَد فردا
***قا آنی***


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/6/30 | نظر

ای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید
شب را در این بهشت الهی سحر کنید

با زائرین این حرم الله سر کنید
مدح رضا چو آیة قرآن ز بر کنید

عید بزرگ شیعة آل پیمبر است
میلاد هشتمین حجج الله اکبر است


ای دل بگیر جان و به جانان نظاره کن
بر چهرة حقیقت ایمان نظاره کن

یک لحظه بر تمامی قرآن نظاره کن
در دست نجمه نجم فروزان نظاره کن

میلاد پارة تن زهرا و احمد است
شمس الشموس عالم آل محمد است


این مظهر جمال خداوند اکبر است
آیینة تمام نمای پیمبر است

خورشید نجمه یا مه افلاک پرور است
قرآن روی سینة موسی ابن جعفر است

بر خلق آسمان و زمین مقتداست این
جان رو نما دهید که روی خداست این


روشن هزار سینة سینا به نور او
چشم هزار موسی عمران به طور او

صف بسته اند خیل رسل در حضور او
دل بحر بی کرانه ای از شوق و شور او

ریزد برات عفو خدا از نظاره اش
دوزخ بهشت می شود از یک اشاره اش


هر قامتی که سرو لب جو نمی شود
هر صورتی که وجه هوالهو نمی شود

هر پادشه که ضامن آهو نمی شود
هر کس که نام اوست رضا، او نمی شود

در طوس پارة تن احمد بود یکی
آری رئوف آل محمد بود یکی


ای خلق خاک پای تو یا ثامن الحجج
جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج

قرآن پر از ثنای تو یا ثامن الحجج
ایمان بود ولای تو یا ثامن الحجج

دین را به جز ولای تو اصل و اصول نیست
تهلیل بی ولای تو هرگز قبول نیست


گردون هماره دور زند در طریق تو
خورشید خشت گوشة صحن عتیق تو

با آن همه کرامت و لطف دقیق تو
خود را شمرده اند گدایان رفیق تو

دستی که دست لطف خدا می شود تویی
شاهی که خود رفیق گدا می شود تویی


یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام
فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام

سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام
پیش از سلام زائر خود را کند سلام

پیوسته دست بر سر زوار می کشی
تو کیستی که ناز گنه کار می کشی


پاییز بوستان دل ما بهار توست
در شهر طوسی و همه عالم دیار توست

گل بوسة امام زمان بر مزار توست
شیعه به هر کجا که رود در کنار توست

چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا
هر جا سفر کنم دلم اینجاست یا رضا


شرمنده ام از این که بپرسند کیستم
از ذره کمترم نتوان گفت چیستم

در پرتو کرامت خورشید زیستم
روزی که نیستم به کنار تو نیستم

با یک دم تو صبحدم عید می شوم
در آفتاب صحن تو، توحید می شوم


گل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفت
خورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت

ماه از فروغ خشت طلایت وضو گرفت
بی آبرو ز خاک درت آبرو گرفت

من دور گندم کرم تو کبوترم
ردّم نکن که از همه بی آبروترم


ای نقش دیده و دل ما جای پای تو
روح الامین کبوتر صحن و سرای تو

مضمون بده که از تو بگویم برای تو
"میثم" کجا و گفتن مدح و ثنای تو

راهم بده که ذاکر ناقابل توام
انگار اینکه خاک ره دعبل توام

***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/6/30 | نظر

خیلی زیباتر

هیچ وقت برای رفتن به جبهه مانعش نشدم، اما اخلاقم را می دانست که چقدر زود دلواپس می شوم. به همین دلیل بعد از هر عملیات به من زنگ می زد و خبر سلامتی اش را می داد.

چند روزی از عملیات گذشته بود و هیج خبری از او نداشتم. نگران بودم، می ترسیدم اتفاقی برایش افتاده باشد. خودم را دلداری می دادم که شاید مجروح شده و بستری است؛ اما انگار دلم نمی خواست قبول کنم.

دو روزی می شد که دوستانش به خانه سر می زدند و با پدرش صحبت می کردند. به خیال خودشان می خواستند مرا آماده کنند. کم کم شروع کردند، گفتند: حسن مجروح شده، عکسش را لازم داریم ...

با شنیدن حرف هایشان به یقین رسیدم که دیگر حسن را نمی بینم.

گفتم: «ما خودمان سال هاست که با همین حرف های راست و دروغ خانواده ها را آماده می کنیم تا خبر شهادت عزیزانشان را بدهیم، من سال هاست که آمادگی اش را دارم، اگر شهید شده راستش را بگویید.»

آن وقت بنده های خدا خبر شهادت حسن را به من دادند و گفتند: حسن را به معراج آورده اند.

همان روز به معراج رفتم؛ او را دیدم.

انگار خواب بود. خیلی زیباتر از زمان زنده بودنش.خیلی زیباتر


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/6/23 | نظر

برای خانواده ی شهدا خیلی احترام قائل بود. همیشه سفارش می کرد حتماً به این خانواده ها سر بزنید.

یک بار که به مرخصی آمده بود، بچه را برداشتیم و رفتیم بهشت رضا.

در حین عبور از قبور شهدا چشمم به محمد افتاد؛ آرام و بی صدا اشک می ریخت. از کنار مزار شهیدی عبور کریم، از دوستانش بود. فرزندم را که هنوز کوچک بود بغل گرفت و به نزدیکی عکس شهید رفت. بعد با لحنی بغض آلود اما مهربان گفت: «عزیزم بیا عکس عمو را ببوس.» دیگر طاقت نیاورد، بلندبلند گریه می کرد و بریده بریده می گفت: «اینها رفتند و من هنوز مانده ام.»

و چه زیبا رفت...


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/6/23 | نظر

قافله سرخ

دوباره امشب از این کلبه‏ى تماشایى

رهى گشوده شده تا طلوع زیبایى

کسى دوباره صدا میزند که پنجره‏ها

گشوده میشود امشب به سمت تنهایى

و باز قافله‏اى سرخ میرسد امشب

به این دیار گرفتار خواب یلدایى

و میرسند از آن سوى خون، سبکبالان‏

شکسته بال ولى غرق در شکوفایى

به یادشان همه شب‏ها نشسته بر ساحل

نگاه دوخته‏ام بر غروب دریایى

نگاه عادت ما را دو چشم ساده دهید

که بنگرد به افق‏هاى سرخ رؤیایى


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/6/11 | نظر

در ایام اعلام نتایج کنکور سراسری و ورود به دانشگاه‌ها یکی از پربحث‌‌ترین موضوعات بین دانش‌آموزان و خانواده‌های آنها، موضوع "سهمیه" است! خصوصاً آنها که به هر دلیلی پشت سد کنکور مانده‌اند، به سرعت از این گزینه یاد می‌کنند و شاکی می‌شوند.

جالب‌تر اینکه بین سهمیه‌های مختلف معمولاً سهمیه فرزندان شاهد و ایثارگر بیشتر از دیگر سهمیه‌ها فریاد را از نهاد برخی خارج کرده و از عدالت و هم‌سانی و شرایط  برابر دم می‌زنند. با اینکه خود ما هم نسل سومی و نسل جنگ هستیم اما هیچگاه کسی نیامد قصه سهمیه‌ها را برایمان بگوید. همیشه وقتی فرزند شهید و جانبازی در دانشگاه پذیرفته می‌شد، اولین جمله بعد از خبر قبولی او، این بود که "سهمیه داشته، آن هم چه سهمیه‌ای"!

زیاد بین خبرها و خاطرات مختلف می‌خواندم که در کشورهای غربی به شرکت‌کنندگان در جنگ‌ها - که اگر نگوییم تماماً، اغلب نقش تجاوزگر داشته‌اند- و خانواده‌هایشان، مدال‌های افتخار و احترامات متعدد اهدا می‌شود. این افراد از امکانات ویژه و خاص رفاهی و ... برخوردارند و حتی بزرگداشت آنها برای تمام دستگاه‌ها و ادارات در کشورهایشان یک قانون است!

کشور ما دائماً در جنگی نابرابر بین کفر و اسلام است. هرچند به اعتراف عوامل استکبار، به دلیل اقتدار و ابهت نظام اسلامی دیگر هیچ قدرتی حتی به فکر مبارزه رودررو با این حکومت نخواهد افتاد، اما دشمنی‌ها هیچ پایانی ندارد و ما هر روز علاوه بر آمار شهدای جانباز، شهدایی در عرصه‌های مختلف نظامی و حتی علمی خواهیم داشت.

حال بیش از 30 سال از انقلاب گذشته و به برکت خون شهدا و رشادت جانبازانمان، تنها نظام شیعه اسلامی در سراسر عالم هستی محقق شده، اما... موضوع پیش‌پا افتاده و کاملاً منطقی مانند سهمیه کنکور همچنان لاینحل مانده است.

چه بسیار فرزندانی که حتی پدرهایشان را ندیدند و وقتی از آنها از تصورشان درباره "پدر" سؤال می‌کنی، هیچ‌چیز جز اشک به خاطر نمی‌آورند.

یا فرزند جانبازانی که حسرت آرامش کنار پدر را با وجود داشتن پدر، هنوز در دل دارند. بچه‌هایی که شاید بیشتر از سفر و تفریح، در بیمارستان رشد کرده‌اند و با هل دادن ویلچر و بالا پایین رفتن از تخت‌های بیمارستان پدر بهتر از اسباب‌بازی‌های داخل پارک آشنا هستند.

حال فرزندان این ایثارگران بدون حامی و پشتوانه‌ای عظیم به نام "پدر" بزرگ شده‌اند. سختی‌ها و رنج‌های بی‌پدری یا بیماری پدر را به تنهایی روی دوش‌های کوچک خود حمل کرده و بزرگ شدند. اکنون یکی از مشکل‌ترین دوره‌های تحصیلی خود را در پیش‌رو دارند. اجازه می‌دهید تنها به اندازه آرامشِ بی‌ناراحتی و دردسر "یک روز" تمام دانش‌ آموزان در تمام دوران زندگیشان، برای آنها نیز رفاه فراهم شود؟ 

جشن تولد نوه شهید نوروزی کنار آرامگاه پدربزرگ (فرزند دختری که 7 ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد!)

*نوشته بودند:

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد...

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند با سهمیه قبول شده!!!

ولی... هیچوقت نفهمیدند کلاس اول وقتی می‌خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا!...

یک هفته در تب سوخت...

*یادم آمد احتمالاً "آرمیتا" دختر شهید رضایی‌نژاد و "علیرضا" پسر شهید احمدی روشن هم جزء سهمیه‌های کنکور سال‌های بعد هستند.

لطفاً تصویر ترور "پدرِ آرمیتا" و تصور "علیرضا" از پدری که از خانه خارج شد و دیگر هیچ‌وقت بازنگشت را از ذهن آنها بردارید تا راحت و با کمال آرامش بزرگ شوند و البته به راحتی وارد دانشگاه‌ها شوند.

راستی چقدر بود سهمیه خانواده‌های شهدا؟؟

کسی حاضر است لذت و غرور پدر داشتن را با سهمیه کنکور یکی از این فرزندان شهدا معاوضه کند؟؟


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/6/2 | نظر

1373 سال پیش در چنین روزی سفیر امام حسین(ع) پا در شهری گذاشت که مردم بی‌وفایش زود عهد خود را با امام شکستند و موجب شهادت غریبانه او را فراهم کردند، شهری که بارها بی‌وفاییش را به خاندان آل الله ثابت کرده بود.

به گزارش فرهنگ به نقل از فارس، 1373 سال پیش در چنین روزی برابر با  5 شوال سال 60 هجری قمری «مسلم بن عقیل» به عنوان سفیر و نماینده  امام حسین (ع) وارد شهر کوفه شد.

 
مسلم در زمان خلافت عمویش امام علی(ع) از جانب وی متصدی منصب‌های نظامی در لشکر اسلام شد و در دوران امام حسن(ع) هم در خدمت ایشان بود، سپس در زمان امامت امام حسین(ع)، وی به عنوان نماینده و برای بررسی اوضاع و گرفتن بیعت از مردم کوفه، عازم این شهر شد و توانست از 18 هزار نفر بیعت بگیرد.

 
آری، اباعبدالله الحسین (ع) داماد و پسر عموی خویش را همراه با «قیس بن مسهر صیداوی» برای بیعت گرفتن از مردم کوفه راهی این شهر کرد و از سفیر خود خواست چنانچه کوفیان را در بیعت خود مُصر دید، وی را خبر سازد.

 
امام حسین(ع) مسلم را به حفظ تقوای الهی، پنهان داشتن اسرار حکومت، لطف و مرحمت نسبت به مردم سفارش کرد و از مسلم خواست که اگر مردم را با هم متحد یافت، به سرعت امام را خبر کند.

 
سپس امام نامه‎هایی را به مردم کوفه به این مضمون نوشتند: «اما بعد، به تحقیق برادر و پسرعمویم و مورد اعتماد از اهل‌بیتم، مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستاده‎ام، ایشان را امر کرده‎ام تا که برایم بنویسد که آیا شما را با هم، همدل و هم‌داستان می‎یابد. پس به جانم قسم، امام نیست مگر کسی که به حق قیام کند». (ابصارالعین، صفحه 79)

 
خبر ورود مسلم بن عقیل به مردم شهر کوفه رسید، با این که مسلم بن عقیل در منزل «مختار بن ابی‌عبید ثقفی» بود، مختار شیعیان را دعوت کرد تا همه گرداگرد مسلم فراهم آیند، با تجمع مردم در خانه مختار، سفیر حسین(ع) نامه امام (ع) را که پاسخ به آنها بود، خواند. آنها همه از شوق گریه کردند.

 
این خبر به «نعمان بن بشیر انصاری» که استاندار یزید در کوفه بود رسید، او از جای برخاست و برای مردم خطبه‎ای ایراد و آنها را تهدید کرد، پس از آن «عبدالله بن سعید حضرمی» که با بنی‌امیه هم قسم بود، به اعتراض از جای برخاست و جلسه را ترک کرد. او و «عمّاره بن عقبه» داستان نعمان را در نامه‎ای به یزید نوشتند و تصریح کردند که حاکمی که گماشته است یا ضعیف است یا این که خود را به ناتوانی زده است.(ابصارالعین، صفحه 80)

 
اما اینکه چرا مسلم بن عقیل، خانه مختار را برای سکونت انتخاب کرد به این علت بود که مختار از زعمای شیعه به شمار می‎آمد و به امام حسین (ع) وفادار بود، علاوه بر این، مختار داماد «نعمان بن بشیر» - حاکم وقت کوفه– بود، بی‌تردید تا زمانی که مسلم در خانه مختار بود، نعمان بن بشیر متعرض او نمی‎شد. این انتخاب مسلم گویای درایت و احاطه او به موقعیت‎های اجتماعی است. (الطبقات الکبری، جلد 4، صفحه 29)

 
با عوض شدن والی کوفه و سر کار آمدن ابن‏ زیاد شرایط برای فعالیت مسلم سخت شد و وی درصدد سرکوب فعالیت‌های مسلم‌بن‌عقیل  برآمد.


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/6/2 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )