سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...


وقتی سید محمد برای معالجة زخم های شیمیایی در لندن به سر می برد ، شب ها در گوشه ای از بیمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول می شد .
یک بار پزشکش به طور تصادفی متوجه حالات او شد و سخت تحت تأثیر نیایش های او قرار گرفت .
با این که هم مسلک و هم زبان با سید محمد نبود ، ولی از سید خواهش کرد که به او اجازه بدهد بعضی از شب ها که سید در حال راز و نیاز است او هم در کنارش باشد .
از آن به بعد ، بعضی شب ها این پزشک مسیحی به کنار سید می آمد . سید ، مناجات می خواند و او هم گریه می کرد .



سید را همه دوست داشتند
پزشکان و پرستاران سید محمد ، بیش تر از آن که برای معالجة سید به اتاقش بروند، برای همنشینی با او به اتاقش می آمدند .
گاهی اوقات هم یادشان می رفت که به چه بهانه ای پیش او آمده اند . آن ها ، مجذوب اخلاق و روحیة مقاوم سید محمد شده بودند .
آخر، زیر فشار شیمی درمانی ، آن همه روحیه و سرزندگی ، برای آنها عجیب بود .
وقتی پزشکان و پرستاران دور سید حلقه می زدند ، او هم کم نمی گذاشت ؛ از هر دری برایشان سخنی می گفت ؛ بدون آن که شکوه و شکایتی کند .


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 90/6/31 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )