سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

 

سید شهیدان اهل قلم

روح هنرمند باید منزل ملائکه ای شود که واسطه الهام رموز غیبی به قلوب و اذواق هستند قلب هنرمند باید " جلوه گاه حسن و بهاء حضرت حق " باشد و " آیینگی " نیز بداند.


نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 91/3/31 | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوند ان شاالله این شهید را با پیغمبر محشور کند. من حقیقتا نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند؟ چون در دل انسان یک جور احساس نیست. در حادثه ی شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز چندین احساس با هم هست. یکی احساس غم و تاسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی. اما چندین احساس دیگرهم با این همراه است که تفکیک آنها از همدیگر و باز شناسی هریک و بیان کردن آنها کار بسیار مشکلی است.


نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 91/3/31 | نظر

نگاه اول [ناخودآگاه به نامحرم] براى تو [حلال] است و نگاه دوم ممنوع است و حرام و نگاه سوم، هلاکت‏بار است.

 

من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 474، ح 4658


نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 91/3/31 | نظر

کتابچه دل سید پر بود‏،
آن را که می‌گشودی، صدف عشق را می‌دیدی که درونش مروارید محبت اباعبدالله (ع) و ایمان به خدا می‌درخشید. همه وجودش را به امام عشق بخشیده بود. خانه، ماشین و مال، چیزهایی بودند که در مخیله‌اش نمی‌گنجید.
سرانجام دنیا را رها کرد و فریاد زنان با پای برهنه در برهوت کربلا دوید.
فقط برای سالار شهیدان خواند و نوشت. آسمانی بود‎، متواضع و بلندنظر،
در برنامه دانشجویی «رقص علم» به خواهش دانشجویی، از مولایش نوشت.
برق سکه‌ها چشمانش را خیره نکرده بود، این عشق بود که قلبش را بی‌تاب ساخته و قلمش را لرزان.
اعتراض کردم، سید سالهاست که می‌نویسی و می‌خوانی اما هنوز ...
کلامش سردی سخنم را قطع کرد : «اصلاً تعلقی غیر از این موضوعات ندارم...»

منبع : کتاب همسفر خورشید
راوی:آقای همایونفر


نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 91/3/31 | نظر

بزرگی را پرسیدند:
زندگی چند بخش است؟
گفت دو بخش.کودکی و پیری
گفتند :پس جوانی چه ؟
گفت فدای حسین علیه السلام


نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 91/3/31 | نظر


به چشمانش که نگاه کردم،
تبلور ایمان را یافتم
سر بر خاک که می‌نهاد،
هق‌هق اشک بود و ناله‌های بی‌قرار
درست از همانجا حضور خدا را حس می‌کردی
لحظه لحظه رسیدن به قرب الهی را
خاکی و متواضع با لباس ساده بسیج
دست در دست دلاوران از حماسه سازان گفت،
زمان گذشت و زمانه عوض شد. اما سید هنوز با دهان روزه و دعای زیر لب از سفرهای سبز آسمانی شاهدان جان بر کف، بر دفاتر سپید با قلمهای
سرخ می‌نوشت.

منبع: کتاب همسفر خورشید
راوی: دالایی


نویسنده روایت شهید حسن... در سه شنبه 91/3/30 | نظر

 

سراپا وسعت دریا گرفتند

همان مردان که در دل جا گرفتند

 

تمام خاطرات سبزشان ماند

به بام آسمان مأوا گرفتند

 

به دوش ما چه ماند اى دل، که وقتی

خدا را شاهدى تنها گرفتند

 

چه شد اى دل، که در این راه رفته‏

جواز وصل را بى ما گرفتند

 

مگر مردان غریبى میپسندند

غریبانه ره دریا گرفتند؟


نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 91/3/28 | نظر

 

آنان که در حریم و لا پا گذاشتند

دل را کنار برکه‏ى خون جا گذاشتند

در سینه نقش عشق و محبت رقم زدند

و آن را براى ما به تماشا گذاشتند

آنان رها ز پیچ و خم آرزو شدند

ما را به غربت دل خود واگذاشتند

آنان که رفته‏اند به معراج عاشقی

پا از ثرى به بام ثریا گذاشتند

دل نیت وصال تو را داشت روز و شب‏

یغماگران دیده‏اش آیا گذاشتند؟

او را میان وسوسه‏هاى حقیر خویش‏

نامردمان شهر چه تنها گذاشتند!

شوریدگان عشق به همرنگى جنون‏

چون باد سر به سینه‏ى صحرا گذاشتند

با عشق، سرنوشت زمین را رقم زدند

با خون به پاى عهد خود امضا گذاشتند

اى دل بیا و راه حسین (ع) انتخاب کن‏

آن را براى مردم بینا گذاشتند 

نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 91/3/28 | نظر
توفیق نصیبم شده از یار بخوانم 

مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم

 

خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی 

تا روز جزا زیر لوای تو بمانم

 

المنةُ لله که من وقف تو هستم 

یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!

 

وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید 

شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم

 

جام دلم از عشق تو گردیده لبالب 

این حالت روحانی من گشته نشانم

 

جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم 

مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم

 

سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو 

از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم

 

بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست 

تزریق شده مِهر تو در روح و روانم

  

سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم 

گر،اَمر کنی در قدمت جان بسپارم

  

جبریل فرود آمده از سوی خدایت 

حکمی ز خدای احد آورده برایت

 

آورده برای تو که سلطان جهانی 

تاجی که مزیّن شده با نور ولایت

 

«اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی 

آوای علی می رسد از غار حرایت

 

فرمود بخوان نام خداوند جلی را 

آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت

 

شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر 

یعنی که به دست علی است امر هدایت

 

تو با علی هستی و علی با تو دمادم 

هر جا که تو رفتی،شده او پای به پایت

 

تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت

یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت

 

آویخته بر گردن من رشته ی لطفت

مملو ز کرامات تواَم،زیر لوایت

  

من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم

جز لطف شما هیچ مددکار ندارم

  

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم 

المنةُ لله که تویی سید خاتم

 

با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی 

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

 

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد 

این است صراطی که به قرآن شده اقوَم

 

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست 

تویم ولایت به تو دادند مُسلّم

 

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

ای یار قدیمی علی،قائد اعظم!

 

با دست که شد تاج رسالت بر سر تو؟ 

این دست خدا بود که گشتی تو معمّم!

 

معراج،خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟ 

با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟

 

هنگام خداحافظیِ آخر معراج

آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟

 

بالله که این حمد خداوند ودود است

حیدر به خداوند قسَم،اصل وجود است

  

قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار 

جانم به فدای قدم حیدر کرّار

 

بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند 

نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار

 

زنگار،زدوده ز دلم نور ولایت 

گردیده دلم جام جم حیدر کرّار

 

اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین

وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار

 

در معرکه بر روی زمین ریخته سرها

با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار

 

روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت

از بارش ابر کرَم حیدر کرّار

 

با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت

صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار

  

از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم 

از پیر غلامان شما بوده و هستم

محمد فردوسی


نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 91/3/28 | نظر
 
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید

وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید

جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است

بشنود مدح تو را با هیجان می آید

می رسی مثل مسیحا و به جسم کعبه

با نفس های الهی تو جان می آید

بس که در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است

ریگ هم در کف دستت به زبان می آید

هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست

قبله‌ی عزت و ایمان به جهان می آید

با قدوم تو برای همه‌ی اهل زمین

از سماوات خدا برگ امان می آید

نور توحیدی تو در همه جا پیچیده ست

از فراسوی جهان عطر اذان می آید

عرشِ معراج سماوات شده محرابت

ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالم تابت

 

خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد

نور توحید به قلب بشر ارزانی شد

خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش

قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد

ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است

عرش با نور نگاه تو چراغانی شد

قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند

نورت آئینه‌ی آئین مسلمانی شد

به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد

هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد

خواستم در خور حسن تو کلامی گویم

شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد

ای که مبهوت تو و وصف خطی از حسنت

عقل صد مولوی و حافظ و خاقانی شد

«از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری

تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داری

دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است

چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری

جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را

در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری

عالم از هیبت تو، شوکت تو سرشار است

اسداللهی چون حضرت حیدر داری

حسنین اند روی دوش تو همچون خورشید

 جلوه‌ی نورٌ علی نور ، مکرر داری

اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند

روشنی بخش جهان، قبله‌ی دنیا هستند

ای که در هر دو سرا صبح سعادت با توست

رحمت عالمی و نور هدایت با توست

چشم امید همه خلق و شکوه کرمت

پدر امتی و اذن شفاعت با توست

با تو بودن که فقط صرف مسلمانی نیست

آنکه دارد به دلش نور ولایت، با توست

بی ولای علی این طایفه سرگردانند

دشمنی با وصی ات، عین عداوت با توست

باید از باب ولای علی آید هر کس

در هوای تو و در حسرت جنت با توست

سالیانی ست دلم شوق زیارت دارد

یک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست

کاش می شد سحری طوف مدینه آنگاه

نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله

یوسف رحیمی


نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 91/3/28 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )