سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...
بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین
هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!

فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد
باید که زیر نامه اش امضا شود:"حسین"

هر کس شنید کار گنهکار با شماست
خواهد که رو سیاه دو دنیا شود، حسین

وقتی که درب خانه ی لطف تو در دل است
ما سینه میزنیم که در وا شود، حسین!

در روضه ها به قرب خداوند میرسیم
شبهای هیئتت شب احیا شود، حسین

آقا جوان سینه زنت حاجتش شده:
در کاروان کرب و بلا جا شود، حسین

از کودکیم تا دم مرگم به روی لب
تنها حسین بوده و تنها شود : حسین

ای کاش وقت مردن من! وقت احتضار
ذکر مدام بر لبم آنجا شود: "حسین..."
***سینا نژاد سلامتی***

نویسنده روایت شهید حسن... در دوشنبه 91/2/25 | نظر
در علم و فضیلت و ادب دریایی
در عصمت و صبر و حلم بی همتایی

سجاده‌ی تو شمیم کوثر دارد
تو آینه‌ی ‌حقیقی زهرایی
*
ای روح زلال! نور کوثر داری
تو عطر گل یاس پیمبر داری

در حجب و حیا آینه‌ی فاطمه ای
در وقت خطابه شور حیدر داری
*
ای پشت و پناه قافله، چون زینب
همراز نماز نافله، چون زینب

در شام نیفتاده ای از پا، بانو
یک لحظه در این مقابله چون زینب
*
هر چند که بی صبر و قراری بانو
هر چند غریب و داغداری بانو

در کوفه‌ی بی کسی و شام غربت
چون کوه وقار استواری بانو
*
در روز دهم چو شمع افروخته ای
در آتش بی کسی و غم سوخته ای

تا سرحد جان حمایت از مولا را
از مادر خود فاطمه آموخته ای
*
از دیده اگرچه خون دل افشاندی
آن روز تمام کوفه را لرزاندی

ای دخت علی، هیمنه‌ی کوفی ها
می ریخت به هر خطابه که می خواندی
*
آن روز رسیده بود جانت بر لب
می سوخت تمام پیکر تو در تب

پروانه صفت گرم طواف عشقی
ذکر لب خسته‌ی تو: زینب زینب
*
آن ماتم بی کرانه را معنا کن
آن غربت جاودانه را معنا کن

یک بار برای زائرانت بانو
تو ضربه‌ی تازیانه را معنا کن
*
شش ماه شبیه روضه خوان می خواندی
از غربت و داغ بی کران می خواندی

از نیزه و قتلگاه و خون می گفتی
از طشت طلا و خیزران می گفتی
***یوسف رحیمی***

 


نویسنده روایت شهید حسن... در دوشنبه 91/2/25 | نظر
ای مقـــامت فـراتـر از مریــــم
ای شکوهـت رسـاتـر از حــــوا

ام کلثــوم ! خواهــر زینب
عصمت الله دوم زهــــرا 
*
پیش پایـت تــــمام حـــور و ملـــک
در رکـــــوع و سجـــــود افتـــــاده

نســل برتـر ز خانــــواده نـــــور..!
دخت مـولا و فاطمـه  زاده
*
ای حجابت فرشته را چادر
حوریان در طواف معجر تو

آن قدر ناز داری ای بانو..!
بال جبریل فرش معبـر تو
*
از نفسهایت ای نسیم بهشت..!
بــوی عطــر و گــلاب می آیــــد

التمــاس دعـای نیمــه شبـــان
سوی تو مستجـــــاب می آیــد
*
تو کجـــــا و تبـــــار ناپـاکان....!؟
تـو ملیکـه ز عالــم ملکـــــــوت!

تـو بهشتـی چـه نسبتی داری
به کویــر و به دوزخ و برهــوت؟ 
*
قرص خورشید و زمهیر سیاه...!؟
جمع ایمان و کفـر ممکن نیست

هرکـــه ایــن قصـه را کنـد بــاور
به خدا شیعه نیست مؤمن نیست
*
انتــهـای عــروج جبـرائـــیل
اولیــن پــله مقــــام شمــا

کربـلا زنـده مانـده امــا، بـا
خطبه زینب و کلام شمـا
*
مثل زینب غروب عاشورا
داغـــــدار بـــــرادرت بـــودی

آمــــدی در حوالـــی گـــودال
و کمک حـــال مـــادرت بودی
*
دست سنگین عصر عاشورا
روی مـــاه تو را کبـود، نمود

آن طرف زینبی که بود سپـر
این طرف تو میان آتش و دود
*
مثل زینب  میان بزم شراب
تکیـــه گــاه یتیــم اربـابــــــی

کربلا؛ کوفه؛ شام؛ کرب و بلا
تا مـدینـه چـو مـاه، می تابی
*
زینـب  و تـــــو؛ مکمــــل عشـقـیـــد
تو درخشــنده؛ زینب  المــاس است

ادبـــت در مـقــابــــــل خـــواهــر
در مثل، چون حسیـن و عباس  است
***یاسر حوتی***

نویسنده روایت شهید حسن... در دوشنبه 91/2/25 | نظر
دلبر آن است که خون ریزد و تاوان ندهد
یا اگر هم بدهد خون عزیزان ندهد

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
بکش امروز که جز تیغ تو فرمان ندهد

گفته بودم که شوم مَحرم این خانه، نشد
چه توان کرد ؟ حسین است و ره آسان ندهد

زخم اگر نیست به دل، گریه ندارد نمکی
بی نمک را سر این سفره کسی نان ندهد

هر که خالی شود از خویش دهد شور نشور
هیچ کس شور ز دل همچو نمکدان ندهد

شهر ری مملکت توست به جان تو قسم
کس خراج سر زلف تو به جز جان ندهد

عشقم این است که من خانه به ری ساخته ام
گریه هر جا که کنم لذت تهران ندهد

صله ها داده ام از اشک به دربان حسین
گرچه گویند گدا باج به سلطان ندهد

بر حذر باش که در حشر به نی جا نکنی
سعی کن مادرت از دیدن تو جان ندهد

بَلَدُالله من آن دیده ی فتان شماست
ابرویت گرچه امانی به ضعیفان ندهد

هر قدر شور گرفتید حلال دمتان
لیک شوری اثر ذکر حسین جان ندهد
***محمد سهرابی***

نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 91/2/24 | نظر
 

 آن چه خواهید خواند ، متن نامه ای است که در خرداد 1367 به همراه دو اسکناس بیست تومانی (که در آن زمان رایج بود) به پایگاه مقاومت مالک اشتر دزفول رسید. برادران بسیج از آن کپی گرفتند و دو بیست تومانی را به نشانی ای که در پشت نامه یادداشت شده بود، ( یعنی پنچرگیری مشهدی رضا در خیابان آفرینش ) رساندند و به «مشهدی رضا» دادند.


مشهدی رضا در عین حیرت و ناباوری به دو اسکناس بیست تومانی نگاه می‌کرد و چند بار پرسید: «من یادم نمی‌آید، شاید اشتباه شده باشد!؟». وقتی نام و نشانی‌اش را به او نشان دادند، تسلیم شد:

بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام خدمت شما برادر گرامی مشهدی رضا امیدوارم که حالتان خوب باشد. مشهدی رضا من چند سال پیش یعنی حدود 3 سال پیش 20 تومان بایستی به شما می‌دادم ولی در این امر سهل انگاری می‌کردم و از این بابت بسیار ناراحت می‌باشم و چون از آن مدت تا حالا وضع دنیا عوض شده و چیزها خیلی گران شده است قصد دارم به جای 20 تومان 40 تومان به شما بدهم. امیدوارم که مرا بخشیده باشید. تو را به خدا مرا ببخشید که سخت درمانده ام. دیگر عرضی ندارم جز دعا برای همه رزمندگان اسلام.

والسلام
30/2/67


 


از وبلاگ شلمچه

منبع : مشرق

نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 91/2/24 | نظر

پرواز می دهیم که بال و پرت کنیم
معراج می بریم که پیغمبرت کنیم

دیگر بس است خلوت چله نشینی ات
وقتش رسیده است مقرب ترت کنیم

دسته گل قدیمی خود را از این به بعد
دست تو می دهیم که تاج سرت کنیم

حالا نماز شکر بخوان فدیه ات بده
تا صاحب زلال ترین کوثرت کنیم

می خواستیم فرق کنی با پیمبران
می خواستیم  آینه ی دیگرت کنیم

این سیب را بگیر و برای خودت ببر
وقتش شده است فاطمه را دخترت کنیم

شایسته است با پدر فاطمه شدن
از خانواده ی پسری ابترت کنیم

می خواستیم نسل تو زهرا نسب شود
ضرب المثل برای عجم تا عرب شود


خورشید، آفتابی انور فاطمه است
صبحی اگر که هست بدهکار فاطمه است

آیینه اش سه مرتبه خود را ظهور داد
پیغمبر و علی همه تکرار فاطمه است

هر جلوه ای که جلوه ی نوری نمی شود
زهرا شدن  فقط و فقط کار فاطمه است

شام زفاف پیرهن کهنه می برد
این تازه اولین شب ایثار فاطمه است

فردا اسیر دست جهنم نمی شود
امروز هر کسی که گرفتار فاطمه است

زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم
گمراه می شدیم و هدایت نداشتیم


زهرا بنا نداشت خودش را بنا کند
می خواست بنده باشد و یا ربنا کند

مثل علی عروج نمازش امان نداد
اصلاً به پای پر ورمش اعتنا کند

تا که مدینه از گل توحید پر شود
کافی است در قنوت خدا را صدا کند

طبق روال هر شب جمعه نشسته تا
قبل از خودش سفارش همسایه را کند

دستی که پیش خانه ی زهرا دراز نیست
در شرع بر جناز ه ی آن کس نماز نیست


او آمد و خزان زمین را بهار کرد
بر شاخه ها شکوفه ی عصمت سوار کرد

آیا بدون مُهر مناجات فاطمه
می شد به سجده کردن خود افتخار کرد؟

وقتی شب زفاف پیمبر رسید و بعد
بین علی و فاطمه تقسیم کار کرد

خوشحال شد تمامی احساس معجرش
وقتی رسول فاطمه را خانه دار کرد

آن هم برای حاجت مسکین شهر بود
روزی اگر ز حادثه میل انار کرد

اخلاص پینه هایش همیشه زبان زد است
از بس که دست فاطمه در خانه کار کرد

وقتی تمام قاطبه ها بی حماسه بود
خود را خمیده کرد ولی ذوالفقار کرد

پس می شود برای عوض کردن زمان
نو آوری فاطمه را اختیار کرد

بی فاطمه که شیعه شکوفا نمی شود
شیعه مرید دشمن زهرا نمی شود


دنیا ندیده است سفر های این چنین
جز در هوای فاطمه پرهای این چنین

دیروز می شدند درختان بدون سر
امروز می دهند ثمر های این چنین

سر می دهیم و منت یاغی نمی کشیم
همواره سر خوشیم به سرهای این چنین

دارد بساط کفر زمین جمع می شود
پیچیده در زمانه خبرهای این چنین

اصلاً بعید نیستکه او رو کند به ما
از مادری چنان و پسرهای این چنین

لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه
آری عجیب نیست ظفرهای این چنین

دل های ما همیشه پر از یاد فاطمه است
این سرزمین قلمرو اولاد فاطمه است

***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/2/23 | نظر

روشن شده است چشم شب از انتظار تو
ای آفتاب، سایه نشین در مدار تو

هر صبحدم به تیرمناجات می شود
چابک ترین غزال اجابت شکار تو

دیگر شگفت نیست مسیح آفرین شوی
گل های مریم اند همیشه کنار تو

باشد فدک به دست تو یا دست دیگری
سبز است باغ های خدا از بهار تو

افطار تو نخواست که انفاق جان دهد
هر چند جان نداشت لب روزه دار تو

گفتی امام نیز همانند کعبه است
ای پاسدار قبله شدن افتخار تو

جوشید در زلالی اندیشه حسن
صلحی که جاری است چنان چشمه سار تو

آری چه خوش نشست در آیینه حسین
تصویری از حماسه خورشید وار تو

جای تو را که هیچ کسی پر نمی کند
زینب مگر هماره شود یادگار تو

آن دست که صلابت روز و شب آفرید
از باغ پر طراوت تو زینب آفرید


دارند عقل و عشق اگر چه جدال ها
گفتند ما کجا و مقام محال ها

صحرا چگونه شوق تو را تاب آورد
وقتی که می رمند به سویت غزال ها

عیسی به گاهواره اگر لب گشوده است
داری به بطن مادرت ازاین کمال ها

گفتی که آب ها همه مهریه تواند
ای روشنای خانه تو از زلال ها

این جا نشد به کنه کمال تو پی برند
یعنی که تنگ بود برایت مجال ها

این قدر خانه ساده مگر می شود بگو
رازی مگر نهفته به قلب سفال ها

جبرییل هم برای تسلی خاطرت
بر خاک می نهد به کنار تو بال ها

با واژه ها مقام تو معنی نمی شود
نتوان به بی مثال رسید از مثال ها

ماییم و مدح روح به جان ها روان شده
آن قبل آفرینش خود امتحان شده


هر حاتمی که دامن احسان گرفته بود
از دست پر کرامت تو نان گرفته بود

تا پا نهاد تور تو در خانه علی
آیینه تو جلوه دو چندان گرفته بود

آری یهودی از تب خورشید چادرت
عطر هزار سائقه ایمان گرفته بود

خورشید بود خیس خجالت که هر سحر
در آسمان چشم تو باران گرفته بود

عمرت کمی بلندتر از سوره تو بود
آن هم در ابتدای تو پایان گرفته بود

سجاده دید پای ورم کرده تو را
از بس تب عبادت تو جان گرفته بود

بر جانماز خویش اگر سایه می کنی
اول دعا چقدر به همسایه می کنی


از بس که روشن است طلوع پگاه تو
خورشید ذره ای ز خیل سپاه تو

از خاطرات شعب ابی طالبت بگو       
آن جا که بوی درد شکفته است پگاه تو

خیره شده است دیده کروبیان عرش
وقتی که نور می دمد از سمت ماه تو

آری دو بیت در غزل صائب آمده است
آن شاعری که نور گرفته است از نگاه تو

بوی گل از ادب نکند پای خود دراز
درسایه گلی که بود خواب گاه تو

فردا چه خاک های ندامت به سر کند
امروز هر دلی که نشد خاک راه تو

آری نداشتی تو بدون علی نظیر
شایان کوثر است شود همسر غدیر


دریا به یاد نور تو در امتداد بود
صحرا به شور و شوق تو در گرد باد بود

شب های جمعه این دل زائر به کربلا
با شوق عطر سیب حضور تو شاد بود

حتی دمی که خواستی از مرتضی انار
انفاق آن به سایل مسکین مراد بود

در مزرع تو امر به معروف دانه داشت
در باغ تو شکفته ترین گل جهاد بود

حتی میان آینه خطبه های تو
تصویرهای روشنی از اتحاد بود

مادر برای امت اسلام بوده ای
آن سان که وصف ام ابیها به یاد بود

از یازده ستاره ات امت امام یافت
این گونه بود دین خدا انسجام یافت


جز مهر انتظار ز جانان نمی رود
آری کرامت از دل باران نمی رود

آن دل که با ولای علی عهد بسته است
جز در ره ابوذر و سلمان نمی رود

یاد حضور روشن فرزند آفتاب
ازکوچه باغ های جماران نمی رود

با آن که می رود ز دل آنکه ز دیده رفت
هرگز ز سینه یاد شهیدان نمی رود

دشمن اگر چو ابهره آید به معرکه
پیروز از میانه میدان نمی رود

لطف تو بود و غیرت فرزندهای تو
از یاد ما حماسه لبنان نمی رود

تا جان به آستانه توحید برده ایم
چون ذره ایم و بهره خورشید برده ایم

***حجت الاسلام والمسلمین جواد محمد زمانی***


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/2/23 | نظر
و زمین مثل خیمه گاهی بود
که تمامش پر از سیاهی بود

تو رسیدی و این رسیدن تو
شکلی از رحمت الهی بود

ماه حالا تویی وَ یا خود ماه؟
که خودش هم سر دو راهی بود

ماه؟ زهرا؟ چه می نویسم من
کار من کار اشتباهی بود

تو ببخشم که وصف تو دریا
کاغذ طبع شعر کاهی بود

کاغذم از تلاطمت خیسم
کاش باشم قلم که بنویسم


تا نبودی جهان خیالی بود
سال ها از بهار خالی بود

بی تو حتی وجود هر انسان
مبهم و گنگ و احتمالی بود

همه ی سفره قناعتتان
چند تا کاسه ی سفالی بود

نه بهاری که با علی بودی
همه اش پر ز بی سوالی بود

هر کجایی که می رسیدی تو
برکت از آنٍ آن اهالی بود

عشق را سمت خویش می خواندی
هر زمان آسیاب گرداندی


تویی آنکس که کس نفهمیدش
چشم دنیاییان نمی دیدش

تو نبودی ولی خیالت را
داشت آدم زمان تبعیدش

و تو آن سیب نوبری بودی
که برتی خودش خدا چیدش

ونهالی  رسیده بودی که
خشکسالی رسید و خشکیدش

روزگاری ستاره ها دیدند
ماه افتاد پیش خورشیدش

ماه بودی برای خورشیدی
خوب شد بیش از این نتابیدی

خطبه ات کار نص قرآن کرد
چهره ی شهر را نمایان کرد

خطبه ات جای خود، یهودی را
یک شبه چادرت مسلمان کرد

چه قدر دست های مادریت
گندم آسیاب را نان کرد

چه قدر ظرف آب نیمه شبت
عطش عشق را دو چندان کرد

عشق را پیچ و تاب می دادی
به حسینت که آب می دادی

آنکه با او پر از صفا بودی
تشنه هرگز نبود تا بودی

ساقی ظرف آب نیمه ی شب
راستی کربلا کجا بودی؟

نکند لا به لای آن صحرا
فکر یک تکه بوریا بودی

با همان چادری که خاکی شد
آمدی دست بر عصا بودی

آسمان غرق بیقراری شد
پیکر ماه نیزه کاری شد

***علی زمانیان**

نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/2/23 | نظر
ای شکوهت فراتر از باور
ای مقام ات فرا تر از ادراک

وصف تو درک لیله القدر است
فهم ما از تبار «ما ادراک»
*****
کوثری،‌‌ بی کرانه دریایی
ما و ظرف حقیر این کلمات

باید از تو نوشت با آیات
باید از تو سرود با صلوات
*****
آیه در آیه وصف تو جاری است
«فتلقی...»، «مباهله»، «کوثر»

در دل «انما یرید الله...»
در «فصل لربک وانحر»
*****
از بهشت آمدی به هیئت نور
عطر سیبت وزید در هستی

تو گلی ... نه، تو نو بهارِ... نه
تو بهشت دل پدر هستی
*****
پدر و مادرم فدای شما
مادری کرده ای برای پدر

چشم بد دور، چشم شیطان کور
دست تو بود و بوسه های پدر
*****
از بهشت آمدی و روشن شد                  
سرنوشت دل علی با تو

بی تو کم بود در تمام جهان
نیمه ی دیگرش ولی با تو ...
*****
وصف ذات تو و صفات علی
وصف آیینه است و آیینه

غربت و خنده ی تو و دل او
قصه ی گرد و دست و آیینه
*****
خانه می شد بهشتی از احساس
با گل افشانیِ بهاریِ تو

عاطفه با تمام دل می زد
بوسه بر دست خانه داری تو
*****
خانه از زرق و برق خالی بود
از صفا، عاشقی، محبت پر

داشتی ای کلید دار بهشت
پینه بر دست، وصله بر چادر
*****
از بهشت آمدی و آوردی
یازده سوره ی بهشتی را

مصحفِ سر نوشت خود دیدیم
سوره هایی که می نوشتی را
*****
نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات
نسل تو خضرِ آسمانیِ راه

جلوه ای از دم تو را دیدیم
در مسیحی به نام روح الله
*****
روز مادر شده دلم با شوق
پر زده در هوای تو مادر

منم و وسعت بهشت خدا
منم و خاک پای تو مادر
*****
آرزو دارم این که بنشینم
لحظه ای در جوار تو اما...

آرزو دارم این که بگذارم
شاخه گل بر مزار تو اما...
*****
آه در حسرت زیارت تو
دل ما آشنای دلتنگی است

حرم دختر کریمه ی تو
شاهد لحظه های دلتنگی است
*****
روز مادر شده به محضر تو
آمدم پا به پای این کلمات

هدیه ی من برای تو اشک است
هدیه ی من برای تو صلوات
***سید محمد جواد شرافت***

نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/2/23 | نظر

قلم مطهر و صفحه مطهر و تحریر
به آب و تاب کنم وصف آیه ی تطهیر

تو کیستی که همه قاصرند از درکت
چگونه می شود آخر تورا کنم تفسیر

مقابل قدمت جبرییل زانو زد
ز بس جلالیت ذات توست عالم گیر

به پیشگاه شما از خدا پیام رسید
سلام حضرت کوثر... سلام خیر کثیر

قسم به لوح و قلم گر اراده فرمایید
به باب میل شما می خورد رقم تقدیر

میان خانه نشستید و ذکر می گویید
تمام ارض و سماوات غرق این تکبیر

تمام خلق تو را در نقاب و دیده و بس
فقط خدا زخ تو بی حجاب دیده و بس


زمانه ظرف ندارد که تو ظهور کنی
کجا به کوتهی فکر ما خطور کنی

اگر قنوت بگیری میان سجاده
تمام شهر به یک غمزه غرق نور کنی

کلیم خانه ی حیدر! به یک دعای سحر
سرای کوچک خانه شبیه طور کنی

تو بهجت دل مولایی و به یک لبخند
وجود خسته ی او را پر از سرور کنی

فضای کوچه پر از عطر سیب می گردد
زهر دیار اگر لحظه ایی عبور کنی

تو روح عاطفه ایی... گرچه من گنه کارم
مرا مباد ز خود لحظه ای تو دور کنی

غبار راهم و تو سایه ی سرم هستی
چه غم به روز قیامت تو مادرم هستی


ذگر زمان سرور پیامبر آمد
که گاه زخم زبان قریش سر آمد

تو همزبان خدیجه شدی میان رحم
که غم مخور شب تنهایی ات سحر آمد

برزگ بانوی کعبه چقدر تنها بود...
ز دیده های پر از مهر او گوهر آمد

شمیم سیب بهشت از حجاز می آید
نگار ماست غریبانه از سفر آمد

خدا برای علی خلق کرده است تو را
برای شیر خدا بهترین سپر آمد

تمام فخر علی شوهری فاطمه است
خبر دهید به حیدر که همسفر آمد

به روی شانه ی تو بیرق علی برپاست
علی که فاطمه دارد همیشه پابرجاست


کریم شهر علی سفره دار زهرا بود
جمال حق علی...آینه دار زهرا بود

به دست خالی از این خانه سائلی نرود
که در کنار علی خانه دار زهرا بود

قسم به ان زرهی که همیشه پشت نداشت
میان دست علی ذوالفقار زهرا بود

اگرچه نام علی هم ردیف با نمک است
بر این ملیح زمانه نگار زهرا بود

همه زمین و زمان در طواف روی علیست
مطاف روی علی در مدار زهرا بود

حسن کریم و حسین دست گیر عالمیان
همیشه محور این اعتبار زهرا بود

از آن زمان که گل ما به عشق می آمیخت
خدا خدایی خود را به پای زهرا ریخت


خدا به وسعت عرشش تو را معظم کرد
کنیز خویش صدا کرده و مکرم کرد

صدای هر تپش توست ذکر علی
به این صدا همه ی ذکر ها منظم کرد

میان عرصه ی محشر شفاعت همه را
به گوشه ایی ز نخ پادر تو محکم کرد

سپس گشود مسیر ورود جنت را
گروه فاطمیون بر همه مقدم کرد

چکیده ی جلوات تو و علی روزی
حسین گشت و به پا بیرق محرم کرد

برای اینکه بماند همیشه جلوه ی تو
میان قامت زینب تو را مجسم کرد

به هرم آتش دوزخ بسوزد آن دستی
که بین کوچه به یک ضربه قامتت خم کرد

میان آن در و دیوار خون تازه نشست
بلند مرتبه بودی و حرمت تو شکست
***قاسم نعمتی***


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/2/23 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )