پرواز می دهیم که بال و پرت کنیم
معراج می بریم که پیغمبرت کنیم
دیگر بس است خلوت چله نشینی ات
وقتش رسیده است مقرب ترت کنیم
دسته گل قدیمی خود را از این به بعد
دست تو می دهیم که تاج سرت کنیم
حالا نماز شکر بخوان فدیه ات بده
تا صاحب زلال ترین کوثرت کنیم
می خواستیم فرق کنی با پیمبران
می خواستیم آینه ی دیگرت کنیم
این سیب را بگیر و برای خودت ببر
وقتش شده است فاطمه را دخترت کنیم
شایسته است با پدر فاطمه شدن
از خانواده ی پسری ابترت کنیم
می خواستیم نسل تو زهرا نسب شود
ضرب المثل برای عجم تا عرب شود
خورشید، آفتابی انور فاطمه است
صبحی اگر که هست بدهکار فاطمه است
آیینه اش سه مرتبه خود را ظهور داد
پیغمبر و علی همه تکرار فاطمه است
هر جلوه ای که جلوه ی نوری نمی شود
زهرا شدن فقط و فقط کار فاطمه است
شام زفاف پیرهن کهنه می برد
این تازه اولین شب ایثار فاطمه است
فردا اسیر دست جهنم نمی شود
امروز هر کسی که گرفتار فاطمه است
زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم
گمراه می شدیم و هدایت نداشتیم
زهرا بنا نداشت خودش را بنا کند
می خواست بنده باشد و یا ربنا کند
مثل علی عروج نمازش امان نداد
اصلاً به پای پر ورمش اعتنا کند
تا که مدینه از گل توحید پر شود
کافی است در قنوت خدا را صدا کند
طبق روال هر شب جمعه نشسته تا
قبل از خودش سفارش همسایه را کند
دستی که پیش خانه ی زهرا دراز نیست
در شرع بر جناز ه ی آن کس نماز نیست
او آمد و خزان زمین را بهار کرد
بر شاخه ها شکوفه ی عصمت سوار کرد
آیا بدون مُهر مناجات فاطمه
می شد به سجده کردن خود افتخار کرد؟
وقتی شب زفاف پیمبر رسید و بعد
بین علی و فاطمه تقسیم کار کرد
خوشحال شد تمامی احساس معجرش
وقتی رسول فاطمه را خانه دار کرد
آن هم برای حاجت مسکین شهر بود
روزی اگر ز حادثه میل انار کرد
اخلاص پینه هایش همیشه زبان زد است
از بس که دست فاطمه در خانه کار کرد
وقتی تمام قاطبه ها بی حماسه بود
خود را خمیده کرد ولی ذوالفقار کرد
پس می شود برای عوض کردن زمان
نو آوری فاطمه را اختیار کرد
بی فاطمه که شیعه شکوفا نمی شود
شیعه مرید دشمن زهرا نمی شود
دنیا ندیده است سفر های این چنین
جز در هوای فاطمه پرهای این چنین
دیروز می شدند درختان بدون سر
امروز می دهند ثمر های این چنین
سر می دهیم و منت یاغی نمی کشیم
همواره سر خوشیم به سرهای این چنین
دارد بساط کفر زمین جمع می شود
پیچیده در زمانه خبرهای این چنین
اصلاً بعید نیستکه او رو کند به ما
از مادری چنان و پسرهای این چنین
لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه
آری عجیب نیست ظفرهای این چنین
دل های ما همیشه پر از یاد فاطمه است
این سرزمین قلمرو اولاد فاطمه است
***علی اکبر لطیفیان***
روشن شده است چشم شب از انتظار تو
ای آفتاب، سایه نشین در مدار تو
هر صبحدم به تیرمناجات می شود
چابک ترین غزال اجابت شکار تو
دیگر شگفت نیست مسیح آفرین شوی
گل های مریم اند همیشه کنار تو
باشد فدک به دست تو یا دست دیگری
سبز است باغ های خدا از بهار تو
افطار تو نخواست که انفاق جان دهد
هر چند جان نداشت لب روزه دار تو
گفتی امام نیز همانند کعبه است
ای پاسدار قبله شدن افتخار تو
جوشید در زلالی اندیشه حسن
صلحی که جاری است چنان چشمه سار تو
آری چه خوش نشست در آیینه حسین
تصویری از حماسه خورشید وار تو
جای تو را که هیچ کسی پر نمی کند
زینب مگر هماره شود یادگار تو
آن دست که صلابت روز و شب آفرید
از باغ پر طراوت تو زینب آفرید
دارند عقل و عشق اگر چه جدال ها
گفتند ما کجا و مقام محال ها
صحرا چگونه شوق تو را تاب آورد
وقتی که می رمند به سویت غزال ها
عیسی به گاهواره اگر لب گشوده است
داری به بطن مادرت ازاین کمال ها
گفتی که آب ها همه مهریه تواند
ای روشنای خانه تو از زلال ها
این جا نشد به کنه کمال تو پی برند
یعنی که تنگ بود برایت مجال ها
این قدر خانه ساده مگر می شود بگو
رازی مگر نهفته به قلب سفال ها
جبرییل هم برای تسلی خاطرت
بر خاک می نهد به کنار تو بال ها
با واژه ها مقام تو معنی نمی شود
نتوان به بی مثال رسید از مثال ها
ماییم و مدح روح به جان ها روان شده
آن قبل آفرینش خود امتحان شده
هر حاتمی که دامن احسان گرفته بود
از دست پر کرامت تو نان گرفته بود
تا پا نهاد تور تو در خانه علی
آیینه تو جلوه دو چندان گرفته بود
آری یهودی از تب خورشید چادرت
عطر هزار سائقه ایمان گرفته بود
خورشید بود خیس خجالت که هر سحر
در آسمان چشم تو باران گرفته بود
عمرت کمی بلندتر از سوره تو بود
آن هم در ابتدای تو پایان گرفته بود
سجاده دید پای ورم کرده تو را
از بس تب عبادت تو جان گرفته بود
بر جانماز خویش اگر سایه می کنی
اول دعا چقدر به همسایه می کنی
از بس که روشن است طلوع پگاه تو
خورشید ذره ای ز خیل سپاه تو
از خاطرات شعب ابی طالبت بگو
آن جا که بوی درد شکفته است پگاه تو
خیره شده است دیده کروبیان عرش
وقتی که نور می دمد از سمت ماه تو
آری دو بیت در غزل صائب آمده است
آن شاعری که نور گرفته است از نگاه تو
بوی گل از ادب نکند پای خود دراز
درسایه گلی که بود خواب گاه تو
فردا چه خاک های ندامت به سر کند
امروز هر دلی که نشد خاک راه تو
آری نداشتی تو بدون علی نظیر
شایان کوثر است شود همسر غدیر
دریا به یاد نور تو در امتداد بود
صحرا به شور و شوق تو در گرد باد بود
شب های جمعه این دل زائر به کربلا
با شوق عطر سیب حضور تو شاد بود
حتی دمی که خواستی از مرتضی انار
انفاق آن به سایل مسکین مراد بود
در مزرع تو امر به معروف دانه داشت
در باغ تو شکفته ترین گل جهاد بود
حتی میان آینه خطبه های تو
تصویرهای روشنی از اتحاد بود
مادر برای امت اسلام بوده ای
آن سان که وصف ام ابیها به یاد بود
از یازده ستاره ات امت امام یافت
این گونه بود دین خدا انسجام یافت
جز مهر انتظار ز جانان نمی رود
آری کرامت از دل باران نمی رود
آن دل که با ولای علی عهد بسته است
جز در ره ابوذر و سلمان نمی رود
یاد حضور روشن فرزند آفتاب
ازکوچه باغ های جماران نمی رود
با آن که می رود ز دل آنکه ز دیده رفت
هرگز ز سینه یاد شهیدان نمی رود
دشمن اگر چو ابهره آید به معرکه
پیروز از میانه میدان نمی رود
لطف تو بود و غیرت فرزندهای تو
از یاد ما حماسه لبنان نمی رود
تا جان به آستانه توحید برده ایم
چون ذره ایم و بهره خورشید برده ایم
***حجت الاسلام والمسلمین جواد محمد زمانی***
قلم مطهر و صفحه مطهر و تحریر
به آب و تاب کنم وصف آیه ی تطهیر
تو کیستی که همه قاصرند از درکت
چگونه می شود آخر تورا کنم تفسیر
مقابل قدمت جبرییل زانو زد
ز بس جلالیت ذات توست عالم گیر
به پیشگاه شما از خدا پیام رسید
سلام حضرت کوثر... سلام خیر کثیر
قسم به لوح و قلم گر اراده فرمایید
به باب میل شما می خورد رقم تقدیر
میان خانه نشستید و ذکر می گویید
تمام ارض و سماوات غرق این تکبیر
تمام خلق تو را در نقاب و دیده و بس
فقط خدا زخ تو بی حجاب دیده و بس
زمانه ظرف ندارد که تو ظهور کنی
کجا به کوتهی فکر ما خطور کنی
اگر قنوت بگیری میان سجاده
تمام شهر به یک غمزه غرق نور کنی
کلیم خانه ی حیدر! به یک دعای سحر
سرای کوچک خانه شبیه طور کنی
تو بهجت دل مولایی و به یک لبخند
وجود خسته ی او را پر از سرور کنی
فضای کوچه پر از عطر سیب می گردد
زهر دیار اگر لحظه ایی عبور کنی
تو روح عاطفه ایی... گرچه من گنه کارم
مرا مباد ز خود لحظه ای تو دور کنی
غبار راهم و تو سایه ی سرم هستی
چه غم به روز قیامت تو مادرم هستی
ذگر زمان سرور پیامبر آمد
که گاه زخم زبان قریش سر آمد
تو همزبان خدیجه شدی میان رحم
که غم مخور شب تنهایی ات سحر آمد
برزگ بانوی کعبه چقدر تنها بود...
ز دیده های پر از مهر او گوهر آمد
شمیم سیب بهشت از حجاز می آید
نگار ماست غریبانه از سفر آمد
خدا برای علی خلق کرده است تو را
برای شیر خدا بهترین سپر آمد
تمام فخر علی شوهری فاطمه است
خبر دهید به حیدر که همسفر آمد
به روی شانه ی تو بیرق علی برپاست
علی که فاطمه دارد همیشه پابرجاست
کریم شهر علی سفره دار زهرا بود
جمال حق علی...آینه دار زهرا بود
به دست خالی از این خانه سائلی نرود
که در کنار علی خانه دار زهرا بود
قسم به ان زرهی که همیشه پشت نداشت
میان دست علی ذوالفقار زهرا بود
اگرچه نام علی هم ردیف با نمک است
بر این ملیح زمانه نگار زهرا بود
همه زمین و زمان در طواف روی علیست
مطاف روی علی در مدار زهرا بود
حسن کریم و حسین دست گیر عالمیان
همیشه محور این اعتبار زهرا بود
از آن زمان که گل ما به عشق می آمیخت
خدا خدایی خود را به پای زهرا ریخت
خدا به وسعت عرشش تو را معظم کرد
کنیز خویش صدا کرده و مکرم کرد
صدای هر تپش توست ذکر علی
به این صدا همه ی ذکر ها منظم کرد
میان عرصه ی محشر شفاعت همه را
به گوشه ایی ز نخ پادر تو محکم کرد
سپس گشود مسیر ورود جنت را
گروه فاطمیون بر همه مقدم کرد
چکیده ی جلوات تو و علی روزی
حسین گشت و به پا بیرق محرم کرد
برای اینکه بماند همیشه جلوه ی تو
میان قامت زینب تو را مجسم کرد
به هرم آتش دوزخ بسوزد آن دستی
که بین کوچه به یک ضربه قامتت خم کرد
میان آن در و دیوار خون تازه نشست
بلند مرتبه بودی و حرمت تو شکست
***قاسم نعمتی***