سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

ناله ای بر لبم از فرط تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دریا مانده

باز دلتنگ جوادم که در این شهر غریب
به دلم حسرت یک گفتن بابا مانده

دست و پا می زنم امّا جگرم می سوزد
به لب سوخته ام روضه ی زهرا مانده

جان به لب می شوم و کرب و بلا می بینم
که لب کودکی از فرط عطش وا مانده

مادرشچشم به راهست که آبش بدهند
وای از حرمله آنجا به تماشا مانده

شعله ور می شوم از زهر و حرم می بینم
که در آتش دو سه تا دختر نوپا مانده

دختری می دود و دامن او می سوزد
ردّ یک پنجه ولی بر رخ او جا مانده

این طرف غارت و سیلی  نگاه بی شرم
آن طرف بر نوک نیزه سر سقّا مانده
***حسن لطفی***



نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 92/10/4 | نظر

تو آن هفتمین قبله ی باوری
امام پس از موسی جعفری

تو در امتداد علی نازلی
تو رودی و دنباله ی کوثری

نیازی نداری به این چیزها
تو هشتم ولی عهد پیغمبری

غروب عزایت طلوع شرر
نسیم غریبیِ پشت دری

چگونه است حال پریشان تو
الا ای غریب خدا بهتری؟!

از این کوچه تا حجره ات می روی
به یاد زمین خوردن مادری

نفس می کشی ناتوان می شوی
نفس می کشی لاله می آوری

شکسته پری با کدامین بال
از این حجره ی خاکی ات می پری؟!

لبی پاره و استخوانی کبود
برای خدا با خودت می بری

کنار تن نقش بر حجره ات
نه یک دختری بود و نه خواهری

برای تو گیسو پریشان کند
برای تو پاره کند معجری

اگر چه شهید خدایی ولی
به دست شما هست انگشتری

از این شهر غم تا وطن می روی
غریبی ولی با کفن می روی
***علی اکبر لطیفیان***



نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 92/10/4 | نظر

در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است
به من اجازه ی در اوج پر زدن داده است

در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست
که در پذیرش مهمان همیشه آماده است

در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد
بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است

همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است
شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است

سؤال می کند از خود هنوز آهویی
که بین دام و نگاهت کدام صیّاد است؟

دلم که دست خودم نیست این دل غمگین
همان دلی است که جامانده در گهرشاد است

بدون فنّ غزل بی کنایه می گویم
دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است
***سید حمیدرضا برقعه ای***



نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 92/10/4 | نظر

لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید

اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را
قرارست امشب جوادم بیاید

قرار است امشب شود طوس، مشهد
شود قبله‌گاه غریبان مزارم

اگر چه غریبی شبیه حسینم
ولی خواهری نیست این جا کنارم
 
به دعبل بگو شعر کامل شد این جا
«و قبرٍ بطوس»ی که خواندم برایش

بگو این نفس‌های آخر هم اشکم
روان است از بیت کرب و بلایش

از آن زهر بی‌رحم پیچیده‌ام من
به خود مثل زهرای پشت در از درد

شفا بخش هر دردم از بس که خواندم
در آن لحظه‌ها روضه‌ی مادر از درد
 
بلا نیست جز عافیت عاشقان را
تسلای دردم نگاه طبیب است

من آن ناخدایم که غرق خدایم
«رضا»یم، رضایم رضای حبیب است
 
شرابش کنم بس که مست خدایم
اگر زهر در این انار است و انگور

کند هر که هر جا هوای ضریحم
دلش را در آغوش می‌گیرم از دور

شدم آسمان، پر کشد تا کبوتر
شدم دشت، تا آهو آزاد باشد

شدم آب، تا غصه‌ها را بشویم
میان حرم زائرم شاد باشد
 
اباصلت آبی بزن کوچه‌ها را
به یادِ سواری که با ذوالفقارش

بیاید سحر تا بگردند دورش
خراسان و یاران چشم انتظارش
***قاسم صرافان***



نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 92/10/4 | نظر

شکسته بال تر از من در این حوالی نیست
هوای کوی تو داریم و حیف بالی نیست

به سینه می زنم از داغ تو ترک بخورد
شبیه سینه ی ما کاسه ی سفالی نیست

چرا بساط دو چشم ز گریه ها خالیست
چرا چرا دل ما از گناه خالی نیست

نشسته است اجل بر سرم مرا دریاب
بیا که سیر بگریم، بیا مجالی نیست

به پای منبر آیات تو گرفتم که
بجز مسیر شما فرصت تعالی نیست

بگو به آنکه جنون مرا نمی فهمد
نصیحت تو به دیوانه ها که حالی نیست

حسین گفتن من آبرو به من بخشید
فقط میان همین روضه خشکسالی نیست
***حسن لطفی***



نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 92/10/4 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )