پائیز که میشه برگهای درختها یکی یکی میریزه. چه خبره!؟ عجب برگهای سبزی بود تا دیروز؟ اما حالا چی؟
برگها میگن آی آدما، فرصتتون خیلی کمه! اگه یه مقدار فکر کنین، عمر بهاریتون میره، تابستون هم تموم میشه، پائیز میآد، یواش یواش همه چیز هم تموم میشه. یه وقت میبینید همه چی تموم شد و باید رفت. آخه رسم این عالم اینه که قرار نیست کسی بمونه. پس توی این عالم بزرگ، توی این کهکشان راه شیری، منظومه شمسی، زمین آسیا، ایران، تو شهرهای کوچیک و بزرگ یه آدم کوچیکی مثل ما چقدر کوچیکه! اومدیم چیکار کنیم؟ فقط اومدیم تا بخوریم و بخوابیم و شهوت و لذت و تموم! همین! نه بخدا! اومدیم تا بشیم یه آدمی اما از جنس فرشتهها، اونم فقط و فقط با خدا. آخه از خدا تا به خدا فقط و فقط یه راه داره باید بشه همه چیزمون برا خدا.
پس خیلی فرصت کمه و راه طولانی! نباید دل به این دو روز دنیا خوش کنیم. باور کنیم که خیلی زود رفتنی هستیم راحت راحت! ساده ساده! پس بیاییم: ببینیم و دل نبندیم که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت پس بیاییم بگذاریم و بگذریم برای رسیدن به خدا، بیائیم تو مسابقهی خوب بودن و گناه نکردن نفر اول باشیم. یا علی مدد.
تو و بالی شکسته خوش بحالت تنی زخمی و خسته خوش بحالت
دلت از آسمون بود و تنت خاک دلت از تن گسسته خوش بحالت
چه زیباست این دل کندن و آن رسیدن! چه زیباست وصال! چه زیباست آسمانی شدن!
ما را چه شده است؟ غم از دست دادن شما آسمانیها را نه از یاد بلکه از دل نیز بردهایم! دیگر چشم به راه نیستیم! دیگر شعر «کجایید ای شهیدان خدایی» را همنوا نمیشویم! اما آنها خود دست بردار نیستند و هر روز میآیند و نشان میدهند که اگر ما از آنها دست برداریم و دل بریدهایم آنها از ما نبریدهاند، همان گونه که حسین(ع) و زینب(س) کربلا وعدهگاه وصالشان بود، امروز هم شهیدان میآیند تا بار دیگر نشان دهند که وصال هدفشان بوده، وصال معبود.
بیائیم با کاروان آسمانی شهدا به آسمان نگاه کنیم، به خدا، به ملکوت، به عشق، به خدا.
اینها را با خود میگویم و به دنبال کاروان شهدا به راه میافتم، در حالی که زمزمهای زیبا گوشم را نوازش میدهد. مادر پیر شهیدی با خود چنین میگوید:
گل مفقود من ای کربلایی شهید من، شهید نینوایی
12 سال تموم چشم انتظاری نشستم گریه کردم تا بیایی
اشک امانم نمیدهد، مادر شهید میگرید و همراهش عکس شهید، پسر مفقودش
نویسنده:سید محمد تقی قریشی
خواستم تا شبی قلم بزنم
خط سرخی بروی غم بزنم
خواستم تا به یاری خورشید
در سیاهی شب قدم بزنم
تا که مخلوط عشق و عقلم را
باز از نو دوباره هم بزنم
مثل هر بار عشق آمد و من
لاجرم حرف از دلم بزنم
حرف دل حرف عشق حرف رضاست
باید از شاه طوس دم بزنم
با دو بال کبوتری وارم
می پرم تا سری حرم بزنم
می پرم تا به ماورا برسم
به حریمی پر از خدا برسم
باز امشب حرم چراغان است
درودیوار ریسه بندان است
ابرها را ببین که آمده اند
باز وقت نزول باران است
ظاهرا باز کعبه می سازند
قبله گاهی که در خراسان است
آسمان با ستاره و ماهش
در زمین مدینه مهمان است
جبرئیل از بهشت آمده و
روی دستش گلاب وقرآن است
نجمه او را بغل گرفته ببین
لبش امشب چقدر خندان است
غرق گلبوسه کرد رویش را
میزند شانه باغ مویش را
چون نسیم بهار آمده ای
چقدر باوقار آمده ای
از تنت بوی یاس می آید
ز کدامین دیار آمده ای
گفته بودی مدینه گریه کنند
با دلی بی قرار آمده ای
از دل زائران خسته ی خود
تا بشویی غبار آمده ای
کرده ای پهن دام عشقت را
آخر اینجا چه کار آمده ای
فکرکردی دلم اسیرت نیست
که به قصد شکار آمده ای
من از اول کبوترت بودم
جلد صحن منورت بودم
هر زمان غصه ای عذابم داد
نام تو بردم و شدم دلشاد
میهمان نه که خانه زاد توام
خاکبوس قدیم گوهر شاد
حرم تو فقط خراسان نیست
دل من هم شده رضا آباد
آمدم تا که حرفهایم را
بزنم با تو ، هر چه بادا باد
چشم درچشم حلقه های ضریح
دست در دست پنجره فولاد
با دلی غرق خواهش آمده ام
قسمت می دهم به جان جواد
کربلای مرا هم امضا کن
راه آن را بروی من وا کن
مثل ابری به روی ایرانی
مظهر رحمتی ، تو بارانی
غیر رویت کجا طواف کنم
که شما کعبه ی فقیرانی
با تو در آسمان رها هستم
بی توام در قفس چو زندانی
حاجتم را نیامده دادی
حرف دل راچه خوب می دانی
مثل هر بار از دو چشمانم
قصه های نگفته میخوانی
موقع مرگ منتظر هستم
مثل آن پیرمرد سلمانی
لحظه ها را برای آمدنت
می شمارم؛صفای آمدنت
دل من مال توست آقا جان
که به دنبال توست آقا جان
روی آن شاخه های بارورت
میوه ی کال توست آقا جان
یا که در بزمتان عزادار و
یا که خوشحال توست آقاجان
در عزای مصیبت جدت
نخی از شال توست آقا جان
به خدا آرزوی لب هایم
بوسه بر خال توست آقاجان
وقت تحویل سال اگر آیم
سال من سال توست آقاجان
در دلم ابر ماتم آمده است
باز بوی محرم آمده است
کار دل را دوباره در هم کن
سینه را کربلایی از غم کن
ماه ذیقعده و زیارت تو
باز پابوسی ات نصیبم کن
کمی از اشک خود به چشمم ده
دیدگان مرا پر از نم کن
دلمان را بگیر، دست خودت
فقط آماده ی محرم کن
چایی روضه هایمان را با
کوثر اشک فاطمه دم کن
بهر شب های ماه ماتممان
مجلس روضه ای فراهم کن
این دل تنگم عقده ها دارد
گوییا میل کربلا دارد
***محمد علی بیابانی***
رضا اگر چه به صورت، از آن حرم دورم
من از تو دور که باشم، ز خویش هم دورم
میان اینهمه دوری ترانه دل من
شده «تو با منی اما من از خودم دورم»
تو آفتابی و با من نفس نفس نزدیک
به رنگ سایه گر از تو قدم قدم دورم
جدا ز کوی تو آنقدر دورم از شادی
که از وجود به اندازه عدم دورم
اگر که یک قدم آیم سوی خراسانت
همان قدَر به خدا از غروب و غم دورم
شدهست فاصله در پیش رو گناهانم
به من مگو منِ بیچاره از تو کم دورم
مگر که اینهمه بیچارگی کم است که من
کبوتر توأم امّا از آن حرم دورم
غریبِ غُربتم از حضرت رضا مهجور
گدای مطلقم از مطلقِ کرم دورم
اگر چه منّت عینُ النعیمِ لطفت هست
ولی ز کوی تو یا «غایه النِعم» دورم
ز حادثات جهانی تو خود پناهم باش
مکن از آن حرمِ امنِ محترم، دورم
ز فیض عام تو ای آفتاب ملّتها
ز بارگاه تو ای قبله اُمم، دورم
هر آنچه رحمت و فضل و سخا و لطف ترا
حساب میکنم، از تو به هر رقم، دورم
ز مشهدت که خیابان آن «ارم» خوانند
از آن حرم نه، که از روضه ارم، دورم
به کفشداری و فرّاشیات امیدم هست
اگر ز خدمت آن شاه پر خدم دورم
مگر تو بر سرم از لطف پای بگذاری
که مورم و ز سلیمان محتشم دورم
اگر چه گم نکنم کوکب هدایت تو
مکن ز کوی خود ای «نور فی الظُلَم» دورم
فکیف أقطع منک الرجاءَ یا مولا؟
أجب بفضلک یا کاشف الهمم، دورم
کسی زبان مرا در غمت نمیفهمد
که از امیر عرب، خسرو عجم دورم
زیارت تو طلب دارم از خدا، تا کی
به شکل «لا» ز در خانه «نعم» دورم؟
اگر چه زائر عارف نیام، ز محضر خود
مکن به جان جوادت دهم قسم- دورم
غریب عالم محرومیام، ولی از خویش
مدار، ای به کرم در جهان عَلَم، دورم
همینکه خواب روم، بر ضریح توست سرم
همینکه باز کنم پلکها ز هم، دورم
هزار شب بشوم همجوارتان از شوق
دوباره پیش خودم فکر میکنم دورم
دلم برای تو ننوشته شعر خود خوانده
تو با منی اگر از دفتر و قلم دورم
اگر طلب کنیام، جان دهم ز شوق، اینبار
که دوریات نکند از تو باز هم دورم
***محمد سعید میرزایی***
ای رأفت تو رأفت ذات خدا رضا
از پای تا به سر علی مرتضی رضا
نامت از آن رضاست که در عرصه حساب
حق نیست بیرضای تو از کس رضا، رضا
هر کس که بیشتر کرمش میرسد به خلق
او بیشتر برد به درت التجا رضا
عیسی صفای روح گرفته در این حرم
موسی ستاده بر در تو با عصا رضا
از روضه مقدس تو میوزد نسیم
تا باغ خلد، با نفس انبیا رضا
جوشد زبس اجابت از این آستان قدس
گم میشود کنار ضریحت دعا، رضا
آغوش خود گشوده برای خوشآمدش
از هر دری که سوی تو آید گدا، رضا
خود پیشتر ز خواندن اذن دخول من
بر من نگاه کردی و گفتی بیا رضا
در کوی تو ز بس که رؤفی تو، زائرت
داند ثواب، اگر چه بیارد خطا، رضا
من شرم میکنم که بیایم در این حرم
تو میزنی مرا ز کرامت صدا، رضا
آید به گوش دل ز طپشهای سینهام
دائم صدای زمزمه یا رضا رضا
در آستان قدس تو انگار میکنم
گردیده قسمتم سفر کربلا رضا
نشناختم، امام زمان زائر تو بود
کردم سلام و داد جواب مرا رضا
با آنکه شهریار همه عالمی، کسی
مثل تو نیست با فقرا آشنا رضا
یک بار اگر کند به خراسان زیارتت
بر بازدید زائرت آیی سه جا رضا
اول به خُلد فاطمه گوید جواب او
هر کس صدا زند ز ره صدق «یا رضا»
مولای من به جان جواد الائمهات
دست مرا بگیر، برای خدا رضا
دست مرا گرفتی و سوگند میخورم
آقاتری از اینکه نمایی رها رضا
زوار چون به سوی حریمت سفر کنند
باید که جان دهند به گنبد نما رضا
هر کس به عمر خود شده مأنوس با کسی
«میثم» گرفتـه انس بـه مهـر شما، رضا
***استاد سازگار***
اگر چه نیست مرا شأن زائر حرمت
کبوتری است دلم دور گندم کرمت
اگر تو پای به چشمم نمی نهی بگذار
که لحظه ای بکشم چشم خویش بر قدمت
تو آن امام رئوفی که دشمنانت نیز
طمع برند به لطف و عنایت و کرمت
عجب نه، گر دو جهان را نهی کف دستش
اگر به جان جوادت، کسی دهد قسمت
خجسته باد خراسان و زنده باد ایران
که مستدام بود زیر سایه علمت
هزار موسی عمران به طور تو مدهوش
هزار عیسی مریم گرفته جان ز دمت
نماز برده به صحن مطهر تو نماز
حرم طواف کند در حریم محترمت
تو آن امام رضایی که اختیار قضاست
به اقتضای خداوند جاری از قلمت
هنوز وارد صحن مطهرت نشده
سلام می شنود از تو زائر حرمت
عنایتت همگان را گرفت و "میثم" هم
چو قطره ای است که افتاده در کنار یمت
***استاد حاج غلامرضا سازگار***