سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

پائیز که می‌‌‌شه برگهای درختها یکی یکی می‌‌‌ریزه. چه خبره!؟ عجب برگهای سبزی بود تا دیروز؟ اما حالا چی؟
برگها می‌‌‌گن آی آدما، فرصتتون خیلی کمه! اگه یه مقدار فکر کنین، عمر بهاریتون می‌‌‌ره، تابستون هم تموم می‌‌‌شه، پائیز می‌‌‌آد، یواش یواش همه چیز هم تموم می‌‌‌شه. یه وقت می‌‌‌بینید همه چی تموم شد و باید رفت. آخه رسم این عالم اینه که قرار نیست کسی بمونه. پس توی این عالم بزرگ، توی این کهکشان راه شیری، منظومه شمسی، زمین آسیا، ایران، تو شهرهای کوچیک و بزرگ یه آدم کوچیکی مثل ما چقدر کوچیکه! اومدیم چیکار کنیم؟ فقط اومدیم تا بخوریم و بخوابیم و شهوت و لذت و تموم! همین! نه بخدا! اومدیم تا بشیم یه آدمی اما از جنس فرشته‌ها، اونم فقط و فقط با خدا. آخه از خدا تا به خدا فقط و فقط یه راه داره باید بشه همه چیزمون برا خدا.
پس خیلی فرصت کمه و راه طولانی! نباید دل به این دو روز دنیا خوش کنیم. باور کنیم که خیلی زود رفتنی هستیم راحت راحت! ساده ساده! پس بیاییم: ببینیم و دل نبندیم که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت پس بیاییم بگذاریم و بگذریم برای رسیدن به خدا، بیائیم تو مسابقه‌ی خوب بودن و گناه نکردن نفر اول باشیم. یا علی مدد.


نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 90/7/20 | نظر

 

تو و بالی شکسته خوش بحالت        تنی زخمی و خسته خوش بحالت
دلت از آسمون بود و تنت خاک        دلت از تن گسسته خوش بحالت
چه زیباست این دل کندن و آن رسیدن! چه زیباست وصال! چه زیباست آسمانی شدن!
ما را چه شده است؟ غم از دست دادن شما آسمانی‌ها را نه از یاد بلکه از دل نیز برده‌ایم! دیگر چشم به راه نیستیم! دیگر شعر «کجایید ای شهیدان خدایی» را همنوا نمی‌شویم! اما آنها خود دست بردار نیستند و هر روز می‌‌‌آیند و نشان می‌‌‌دهند که اگر ما از آنها دست برداریم و دل بریده‌ایم آنها از ما نبریده‌اند، همان گونه که حسین(ع) و زینب(س) کربلا وعده‌گاه وصالشان بود، امروز هم شهیدان می‌‌‌آیند تا بار دیگر نشان دهند که وصال هدفشان بوده، وصال معبود.
بیائیم با کاروان آسمانی شهدا به آسمان نگاه کنیم، به خدا، به ملکوت، به عشق، به خدا.
اینها را با خود می‌‌‌گویم و به دنبال کاروان شهدا به راه می‌‌‌افتم، در حالی که زمزمه‌ای زیبا گوشم را نوازش می‌‌‌دهد. مادر پیر شهیدی با خود چنین می‌‌‌گوید:
گل مفقود من ای کربلایی    شهید من، شهید نینوایی
12 سال تموم چشم انتظاری    نشستم گریه کردم تا بیایی
اشک امانم نمی‌دهد، مادر شهید می‌‌‌گرید و همراهش عکس شهید، پسر مفقودش
نویسنده:سید محمد تقی قریشی


نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 90/7/20 | نظر
آنانکه عاشقند به دنبال دلبرند
هر جا که می روند تعلق نمی برند

از آنچه که وبال ببینند خالی اند
عشاق روزگار ، سبکبال می پرند

پرواز می کنند به هر جا که جلوه ای ست
گاهی ملائک اند و گاهی کبوترند

دل را به دست هر کس و ناکس نمی دهند
دلداده ی قدیمی آل پیمبرند
 
آنان که عاشق علی و فاطمه شدند
مدیون خانواده موسی بن جعفرند!

ما عاشقیم عاشق زهرا و حیدریم
ما شیعیان کشور موسی بن جعفریم


آدم بدون مهر تو انسان نمی شود
سلمان بدون عشق مسلمان نمی شود

آن گردنی که تیغ تو را بوسه می زند
سوگند می خوریم ، پشیمان نمی شود

وقتی کبوتران حریمت ، گرسنه اند
گندم برای سفره ما ، نان نمی شود

باید هزار قرن ، حکومت کنی مرا
سلطان چند روزه ، که سلطان نمی شود

تو خوب جایی آمده ای سروری کنی
هر رعیتی که رعیت ایران نمی شود

تو هشتمین پیمبر قرآنی منی
حق خدا و حق مسلمانی منی


تو آسمان عشقی و خورشید گنبدی
خورشید هشتمی و به ایران خوش آمدی

تو سجده ای و ساجد و مسجود و مسجدی
تو عابدی و معبود و معبدی

تو کربلایی و نجفی و مدینه ای
یعنی شهید و شاهد و مشهود و مشهدی

نُه چشمه از علوم ، به قلب تو جاری است
با این حساب ، عالم آل محمدی

تو آمدی و آمدنت رفتنی نداشت
مانند آفتاب تو در رفت و آمدی

ای آبروی جن و ملک خاکبوسی ات
عالم فدای جلوه شمس الشموسی ات


زائر شدم نسیم ، صدای مرا گرفت
از دستم التماس دعای مرا گرفت

یک شب کنار پنجره فولاد ، مادرم
آن قدر گریه کرد ، شفای مرا گرفت

یک پارچه گره زد و تا سالهای سال
« سهمیه امام رضا » ی مرا گرفت

صحن تو ، آسمان تو ، گنبد طلای تو
حتی مجال کرب و بلای مرا گرفت

ایمان نداشتم که ضمانت کنی مرا
تا اینکه آهو آمد و جای مرا گرفت

ای دستگیر صبح قیامت سرم فدات
هم خانواده هم پدر و مادرم فدات


ای مهربانترین کرم سفره ی گدا
یا ایها الرئوفی و یا ایها الرضا

امشب خدا کند که تو را ای حضور سبز
این قوم اشتباه نگیرند با خدا

ای لطف بی نهایت شبهای زائران
یکبار ما ، سه بار شما ، پیش ما بیا
. . . .
با گریه های توست اگر گریه می کنیم
ای روضه خوان گریه ی ابن شبیب ها

یابن شبیب گریه فقط بر غم حسین
یابن شبیب گریه فقط بهر کربلا

یابن شبیب جد مرا سر بریده اند
پیش نگاه عمه ما سر بریده اند

***علی اکبر لطیفیان***
  *سپاس از شعر شاعر*

نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 90/7/16 | نظر

خواستم تا شبی قلم بزنم
خط سرخی بروی غم بزنم

خواستم تا به یاری خورشید
در سیاهی شب قدم بزنم

تا که مخلوط عشق و عقلم را
باز از نو دوباره هم بزنم

مثل هر بار عشق آمد و من
لاجرم حرف از دلم بزنم

حرف دل حرف عشق حرف رضاست
باید از شاه طوس دم بزنم

با دو بال کبوتری وارم
می پرم تا سری حرم بزنم

می پرم تا به ماورا برسم
به حریمی پر از خدا برسم


باز امشب حرم چراغان است
درودیوار ریسه بندان است

ابرها را ببین که آمده اند
باز وقت نزول باران است

ظاهرا باز کعبه می سازند
قبله گاهی که در خراسان است

آسمان با ستاره و ماهش
در زمین مدینه مهمان است

جبرئیل از بهشت آمده و
روی دستش گلاب وقرآن است

نجمه او را بغل گرفته ببین
لبش امشب چقدر خندان است

غرق گلبوسه کرد رویش را
میزند شانه باغ مویش را


چون نسیم بهار آمده ای
چقدر باوقار آمده ای

از تنت بوی یاس می آید
ز کدامین دیار آمده ای

گفته بودی مدینه گریه کنند
با دلی بی قرار آمده ای

از دل زائران خسته ی خود
تا بشویی غبار آمده ای

کرده ای پهن دام عشقت را
آخر اینجا چه کار آمده ای

فکرکردی دلم اسیرت نیست
که به قصد شکار آمده ای

من از اول کبوترت بودم
جلد صحن منورت بودم


هر زمان غصه ای عذابم داد
نام تو بردم و شدم دلشاد

میهمان نه که خانه زاد توام
خاکبوس قدیم گوهر شاد

حرم تو فقط خراسان نیست
دل من هم شده رضا آباد

آمدم تا که حرفهایم را
بزنم با تو ، هر چه بادا باد

چشم درچشم حلقه های ضریح
دست در دست پنجره فولاد

با دلی غرق خواهش آمده ام
قسمت می دهم به جان جواد

کربلای مرا هم امضا کن
راه آن را بروی من وا کن


مثل ابری به روی ایرانی
مظهر رحمتی ، تو بارانی

غیر رویت کجا طواف کنم
که شما کعبه ی فقیرانی

با تو در آسمان رها هستم
بی توام در قفس چو زندانی

حاجتم را نیامده دادی
حرف دل راچه خوب می دانی

مثل هر بار از دو چشمانم
قصه های نگفته میخوانی

موقع مرگ منتظر هستم
مثل آن پیرمرد سلمانی

لحظه ها را برای آمدنت
می شمارم؛صفای آمدنت


دل من مال توست آقا جان
که به دنبال توست آقا جان

روی آن شاخه های بارورت
میوه ی کال توست آقا جان

یا که در بزمتان عزادار و
یا که خوشحال توست آقاجان

در عزای مصیبت جدت
نخی از شال توست آقا جان

به خدا آرزوی لب هایم
بوسه بر خال توست آقاجان

وقت تحویل سال اگر آیم
سال من سال توست آقاجان

در دلم ابر ماتم آمده است
باز بوی محرم آمده است


کار دل را دوباره در هم کن
سینه را کربلایی از غم کن

ماه ذیقعده و زیارت تو
باز پابوسی ات نصیبم کن

کمی از اشک خود به چشمم ده
دیدگان مرا پر از نم کن

دلمان را بگیر، دست خودت
فقط آماده ی محرم کن

چایی روضه هایمان را با
کوثر اشک فاطمه دم کن

بهر شب های ماه ماتممان
مجلس روضه ای فراهم کن

این دل تنگم عقده ها دارد
گوییا میل کربلا دارد

***محمد علی بیابانی***


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 90/7/16 | نظر

رضا اگر چه به صورت، از آن حرم دورم
من از تو دور که باشم، ز خویش هم دورم

میان اینهمه دوری ترانه دل من
شده «تو با منی اما من از خودم دورم»

تو آفتابی و با من نفس نفس نزدیک
به رنگ سایه گر از تو قدم قدم دورم

جدا ز کوی تو آنقدر دورم از شادی
که از وجود به اندازه عدم دورم

اگر که یک قدم آیم سوی خراسانت
همان قدَر به خدا از غروب و غم دورم

شده‌ست فاصله در پیش رو گناهانم
به من مگو منِ بیچاره از تو کم دورم

مگر که اینهمه بیچارگی کم است که من
کبوتر توأم امّا از آن حرم دورم

غریبِ غُربتم از حضرت رضا مهجور
گدای مطلقم از مطلقِ کرم دورم

اگر چه منّت عینُ النعیمِ لطفت هست
ولی ز کوی تو یا «غایه النِعم» دورم

ز حادثات جهانی تو خود پناهم باش
مکن از آن حرمِ امنِ محترم، دورم

ز فیض عام تو ای آفتاب ملّت‌ها
ز بارگاه تو ای قبله اُمم، دورم

هر آنچه رحمت و فضل و سخا و لطف ترا
حساب می‌کنم، از تو به هر رقم، دورم

ز مشهدت که خیابان آن «ارم» خوانند
از آن حرم نه، که از روضه ارم، دورم

به کفشداری و فرّاشی‌ات امیدم هست
اگر ز خدمت آن شاه پر خدم دورم

مگر تو بر سرم از لطف پای بگذاری
که مورم و ز سلیمان محتشم دورم

اگر چه گم نکنم کوکب هدایت تو
مکن ز کوی خود ای «نور فی الظُلَم» دورم

فکیف أقطع منک الرجاءَ یا مولا؟
أجب بفضلک یا کاشف الهمم، دورم

کسی زبان مرا در غمت نمی‌فهمد
که از امیر عرب، خسرو عجم دورم

زیارت تو طلب دارم از خدا، تا کی
به شکل «لا» ز در خانه «نعم» دورم؟

اگر چه زائر عارف نی‌ام، ز محضر خود
مکن به جان جوادت دهم قسم- دورم

غریب عالم محرومی‌ام، ولی از خویش
مدار، ای به کرم در جهان عَلَم، دورم

همینکه خواب روم، بر ضریح توست سرم
همینکه باز کنم پلک‌ها ز هم، دورم

هزار شب بشوم همجوارتان از شوق
دوباره پیش خودم فکر می‌کنم دورم

دلم برای تو ننوشته شعر خود خوانده
تو با منی اگر از دفتر و قلم دورم

اگر طلب کنی‌ام، جان دهم ز شوق، اینبار
که دوری‌ات نکند از تو باز هم دورم
***محمد سعید میرزایی***


نویسنده روایت شهید حسن... در جمعه 90/7/15 | نظر

ای رأفت تو رأفت ذات خدا رضا
از پای تا به سر علی مرتضی رضا

نامت از آن رضاست که در عرصه حساب
حق نیست بی‌رضای تو از کس رضا، رضا

هر کس که بیشتر کرمش می‌رسد به خلق
او بیشتر برد به درت التجا رضا

عیسی صفای روح گرفته در این حرم
موسی ستاده بر در تو با عصا رضا

از روضه مقدس تو می‌وزد نسیم
تا باغ خلد، با نفس انبیا رضا

جوشد زبس اجابت از این آستان قدس
گم می‌شود کنار ضریحت دعا، رضا

آغوش خود گشوده برای خوش‌آمدش
از هر دری که سوی تو آید گدا، رضا

خود پیشتر ز خواندن اذن دخول من
بر من نگاه کردی و گفتی بیا رضا

در کوی تو ز بس که رؤفی تو، زائرت
داند ثواب، اگر چه بیارد خطا، رضا

من شرم می‌کنم که بیایم در این حرم
تو می‌زنی مرا ز کرامت صدا، رضا

آید به گوش دل ز طپش‌های سینه‌ام
دائم صدای زمزمه  یا رضا رضا

در آستان قدس تو انگار می‌کنم
گردیده قسمتم سفر کربلا رضا

نشناختم، امام زمان زائر تو بود
کردم سلام و داد جواب مرا رضا

با آنکه شهریار همه عالمی، کسی
مثل تو نیست با فقرا آشنا رضا

یک بار اگر کند به خراسان زیارتت
بر بازدید زائرت آیی سه جا رضا

اول به خُلد فاطمه گوید جواب او
هر کس صدا زند ز ره صدق «یا رضا»

مولای من به جان جواد الائمه‌ات
دست مرا بگیر، برای خدا رضا

دست مرا گرفتی و سوگند می‌خورم
آقاتری از اینکه نمایی رها رضا

زوار چون به سوی حریمت سفر کنند
باید که جان دهند به گنبد نما رضا

هر کس به عمر خود شده مأنوس با کسی
«میثم» گرفتـه انس بـه مهـر شما، رضا
***استاد سازگار***


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 90/7/14 | نظر
ای عرشیان به شهر خراسان سفر کنید
شب را در این بهشت الهی سحر کنید

با زائرین این حرم الله سر کنید
مدح رضا چو آیة قرآن ز بر کنید

عید بزرگ شیعة آل پیمبر است
میلاد هشتمین حجج الله اکبر است


ای دل بگیر جان و به جانان نظاره کن
بر چهرة حقیقت ایمان نظاره کن

یک لحظه بر تمامی قرآن نظاره کن
در دست نجمه نجم فروزان نظاره کن

میلاد پارة تن زهرا و احمد است
شمس الشموس عالم آل محمد است


این مظهر جمال خداوند اکبر است
آیینة تمام نمای پیمبر است

خورشید نجمه یا مه افلاک پرور است
قرآن روی سینة موسی ابن جعفر است

بر خلق آسمان و زمین مقتداست این
جان رو نما دهید که روی خداست این


روشن هزار سینة سینا به نور او
چشم هزار موسی عمران به طور او

صف بسته اند خیل رسل در حضور او
دل بحر بی کرانه ای از شوق و شور او

ریزد برات عفو خدا از نظاره اش
دوزخ بهشت می شود از یک اشاره اش


هر قامتی که سرو لب جو نمی شود
هر صورتی که وجه هوالهو نمی شود

هر پادشه که ضامن آهو نمی شود
هر کس که نام اوست رضا، او نمی شود

در طوس پارة تن احمد بود یکی
آری رئوف آل محمد بود یکی


ای خلق خاک پای تو یا ثامن الحجج
جان جهان فدای تو یا ثامن الحجج

قرآن پر از ثنای تو یا ثامن الحجج
ایمان بود ولای تو یا ثامن الحجج

دین را به جز ولای تو اصل و اصول نیست
تهلیل بی ولای تو هرگز قبول نیست


گردون هماره دور زند در طریق تو
خورشید خشت گوشة صحن عتیق تو

با آن همه کرامت و لطف دقیق تو
خود را شمرده اند گدایان رفیق تو

دستی که دست لطف خدا می شود تویی
شاهی که خود رفیق گدا می شود تویی


یکسان بود به وقت عطای تو خاص و عام
فرقی نمی کند به درت شاه یا غلام

سلطان ندیده ام ز گدا گیرد احترام
پیش از سلام زائر خود را کند سلام

پیوسته دست بر سر زوار می کشی
تو کیستی که ناز گنه کار می کشی


پاییز بوستان دل ما بهار توست
در شهر طوسی و همه عالم دیار توست

گل بوسة امام زمان بر مزار توست
شیعه به هر کجا که رود در کنار توست

چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا
هر جا سفر کنم دلم اینجاست یا رضا


شرمنده ام از این که بپرسند کیستم
از ذره کمترم نتوان گفت چیستم

در پرتو کرامت خورشید زیستم
روزی که نیستم به کنار تو نیستم

با یک دم تو صبحدم عید می شوم
در آفتاب صحن تو، توحید می شوم


گل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفت
خورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت

ماه از فروغ خشت طلایت وضو گرفت
بی آبرو ز خاک درت آبرو گرفت

من دور گندم کرم تو کبوترم
ردّم نکن که از همه بی آبروترم


ای نقش دیده و دل ما جای پای تو
روح الامین کبوتر صحن و سرای تو

مضمون بده که از تو بگویم برای تو
"میثم" کجا و گفتن مدح و ثنای تو

راهم بده که ذاکر ناقابل توام
انگار اینکه خاک ره دعبل توام

***استاد حاج غلامرضا سازگار***

نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 90/7/13 | نظر
زگردون تیره ابری , تند گردی بر شد از دریا
جواهر خیز وگوهر بیز وگوهر ریز و گوهر زا

هـژبر بیشه امکان نهنگ لجّـه ایمـان
ولیّ ایـزد منّـا ن علی عـا لی اعـلا

امام ثامن ضامن حریمش چون حرم آمن
زمین از حزم او سا کن سپهر ازعزم او پویا

نهـا ل باغ علّیین ، بهـار مرغـزار د یـن
نسیم روضـه یا سین ، شمیـم دوحــه طـه

سحاب عد ل را ژاله ، ریاض شرع را لاله
خرد بر چهر او واله ، روان از مهر او شیدا

رخش مهری فروزنده ، لبش یاقوتی ارزنده
از ان جان خرد زنده و زین نطق سخن گویا

زجودش قطره ای قلزم ،زرویش پرتوی انجم
جنـا بش قبـله مردم ، رواقـش کعبـه دلهـا

بهشت ازخلق او بوئی ، محیط ازجود اوجوئی
به جَنب حشمتش گوئی ، گرایا ن گنبد مینا

ستـاره گوی میدانش ، هلال عیـد چوگا نش
ز نعـل سمّ یکرانش غبـا ری توده غبـرا

قمررنگی زرخسارش، شکر طعمی زگفتارش
بشر را مهرد یدارش،نهان چون روح در اعضا

زمین اثاری ازحزمش، فلک معشاری ازعزمش
اجـل در پهنه رزمـش ندارد دم زدن یـارا

خـرد طفـل دبستا نش ، قمر شمع شبستا نش
به مهر چهر رخشا نش ،ملک حیران ترازحربا

نظـام عا لـم اکبـر ، قِـوام شــرع پیـغمبر
فروغ د یده حـید ر، سـرور سینـه زهـرا

اَبَد از هستیش آنی ، فلک درمجلسش خوانی
به خوان همتش نانی فروزان بیضه بیضا

وجودش با قضا توام ، زجودش ما سوی خرّم
حد وثش با قِدم همد م ، حیا تش با ابد همتا

قضا تیریست درشستش ،فنا تیغیست دردستش
چو ماهی بسته شستش ، همه د نیا و ما فیها

زمین گویست درمشتش،فلک مُهری درانگشتش
دو تا چون اسمان پشتش ، به پیش ایزد یکتا

به سا ئل بحرو کان بخشد ،خطا گفتم جهان بخشد
گرفتم کو نهان بخشد ، ز بسیا ری شود پیدا

ملک مست جما ل او ، فلک محو کما ل او
ز دریـای نوا ل ا و ، حبـا بی لجّه خضرا

زما ن را عد ل او زیور،جهان را ذات اومفخر
زمان را او زمان پرور، جهان را اوجهان پیرا

ز قدرش عرش مقداری ،زصنعش خاک اثاری
به باغ شوکتش خاری ریا ض جنّت الماوی

رضای او رضای حق ، قضای او قضای حق
د لش از ما سوای حق گزید ه عزلت عنقا

کواکب خشت ایوانش، فلک اُجری خورخوانش
به زیر خط فرما نش چه بُلقا و چه جابُلسا

رخش پیرایه هستی ، د لش سرما یه هستی
وجودش دایه هستی ، چه درمقطع چه درمبدأ

ملک را روی دل سویش، فلک را قبله ابرویش
به گِرد کعبه کویش طواف مسجد الاقصی

جهان را او بود آمر،چه درظاهر چه در باطن
به امر او شود صا در ز دیوان قضـا طغرا

کند از یک شکرخنده ، هزاران مرده را زنده
چنا ن کز چهـر رخشند ه، جهان پیر را بـرنا

رِدای قد س پوشیده ، به هضم نفس کوشیده
به بزم ا نس نوشیده ، می وحدت ز جام لا

مِی از مینای لا خورده ، سبق از ماسوا برده
و ز ان پس سر بر اورده ، ز جَیب جامه الآ

زُدوده زنگ امکانی ، شده در نورحق فانی
چو مه در مهر نورانی چو آب دجله در دریا

ده د ر دشت لا خرگه ، که لا معبود الا الله
ز کـاخ نفی جسته ره به خلوتگاه استثنـا

شده از بس به یاد حق به بحرنفی مستغرق
چنان با حق شده ملحق که استثنا به مستثنی

هی یزدان ثنا خوانت،دوگیتی خوان احسا نت
خمی فتراک فرما نت جهان را عروة الوثقی

ستاره میخ درگاهت ، زحل هندوی درگاهت
ز بیـم خشـم جا نکاهت ، فلک را رنج استـرخا

به سرازلطف حق تاجت،طریق شرع منهاجت
بسا ط قرب معراجت فسبحا ن الذی اسری

مهین نـو باوه آدم ، بهین پیـرایه عـا لم
چو خیر المرسلین مَحرم به خلو تگاه اُو ادنی

توئی غا لب توئی قاهر،توئی با طن توئی ظاهر
تو ئی نا هی توئی آمر، تو ئی داورتوئی دارا

تو درمعموره امکان ، خداوندی پس ازیزدان
چودررگ خون چودرتن جان روان حکم تودراشیا

توئی برنفع وضرقادر، توئی برخیرو شرقادر
توئی بر د یو و دَد آمر، توئی بر نیک وبد دانا

تو جسم شرع را جانی ، تو دُرّ عقل را کانی
تو گنج کا ن یزدانی تو د ا نی سرّ ما اوحی

تو دانا ئی حقا یق را ، تو بینا ئی دقا ئق را
تو رویا نی شقا یق را ز نا ف صخره صمّا

ترا از ماه تـا ماهی، ز حق پروانـه شاهی
گر افزائی و گر کاهی ، نباشد از کست پروا

سخن تخم است واودهقان ثنا مزرع امل باران
فشاند دانه در میزان که چیند خوشه درجوزا

دراوصاف تـو« قـا آنی» دهد دادِ سخنـدانی
کنـد امروز دهقا نی که تا حا صل بَرَد فردا
***قا آنی***

نویسنده روایت شهید حسن... در سه شنبه 90/7/12 | نظر

اگر چه نیست مرا شأن زائر حرمت
کبوتری است دلم دور گندم کرمت

اگر تو پای به چشمم نمی نهی بگذار
که لحظه ای بکشم چشم خویش بر قدمت

تو آن امام رئوفی که دشمنانت نیز
طمع برند به لطف و عنایت و کرمت

عجب نه، گر دو جهان را نهی کف دستش
اگر به جان جوادت، کسی دهد قسمت

خجسته باد خراسان و زنده باد ایران
که مستدام بود زیر سایه علمت


هزار موسی عمران به طور تو مدهوش
هزار عیسی مریم گرفته جان ز دمت

نماز برده به صحن مطهر تو نماز
حرم طواف کند در حریم محترمت

تو آن امام رضایی که اختیار قضاست
به اقتضای خداوند جاری از قلمت

هنوز وارد صحن مطهرت نشده
سلام می شنود از تو زائر حرمت

عنایتت همگان را گرفت و "میثم" هم
چو قطره ای است که افتاده در کنار یمت
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده روایت شهید حسن... در سه شنبه 90/7/12 | نظر
باید به قد عرش خدا قابلم کنند                           
شاید به خاک پای شما نازلم کنند

دل می کنم از آنکه دل ازتو بریده است
دل می دهم به دست تو تا بیدلم کنند

امشب کمیت شعرم اگر لنگ می زند
فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند

ایمان راستین هزاران رسول را
آمیخته اگر که در آب و گلم کنند-

-شاید خدا بخواهد و با گوشه چشم تان
بر رتبه ی غلامی تان نائلم کنند

وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعیت سلطان ارتضا


در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید
بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید

از شش جهت نسیم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صدای اذان خدا رسید

چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند
یعنی زمین به یمن وجودش نفس کشید

از صلب سومین گل سرخ خدا حسین
ایران گرفته بوی دو آلاله ی سپید

از هشت بیخود این همه پایین نیامدم
یک حرف بیشتر چه کسی از خدا شنید

توحید ، حرف محوری دین انبیاست
شرط رضا  به حکم أنا من شروطهاست


از برکتت نبود اگر ، نان نداشتیم
باران نبود غیر بیابان نداشتیم

سوگند بر تو ای سر و سامان زندگی
بی تو نه سر که این همه سامان نداشتیم

این حوزه ها نفس به هوای تو می کشند
لطفت اگر نبود ، مسلمان نداشتیم

ای آرزوی هر سفر دل از ابتدا
ما قبله ای به غیر خراسان نداشتیم

ما رعیت ری ایم که سلطان به جز رضا
ارباب جز حسین  در ایران نداشتیم

خون حسین دررگ ودرریشه ی من است
علم رضا  معلم اندیشه ی من است


بالا بلند گفته که طوبی تر از تو نیست
یوسف به حرف آمده زیباتر از تو نیست

گفتند پاره ی تن پیغمبر منی
انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نیست

برگ درخت کاشته ی دستهای تو
باشد گواه ما ، که مسیحاتر از تو نیست

این قطره ها به سمت شما رود می شوند
آخر در این دیار که دریاتر از تو نیست

ما تشنه ایم ، تشنه دست نوازشت
آبی در این سراچه گواراتر از تو نیست

این کوهها به عشق شما هشت می شوند
یادآوران نام تو در دشت می شوند


 آرامشی اگرچه سراسر تلاطمی
دریای بیکرانه ی امید مردمی

بند آورد زبان مرا بارگاه تو
 ای آنکه رستخیر عظیم تکلمی

هر بار نام مادرتان را می آورم
گل می کند کناره اشکت تبسمی

شاعر کنار حسن لب تو سروده است
روییده لاله در دل این سبز گندمی

من چون غبار گرم طوافم به دور تو
تو قبله گاه هفتم و خورشید هشتمی

در هفت شهر عشق به جز تو که ثامنی
آهو چشم های مرا نیست ضامنی


چشم امید بر در لطف تو بسته است
هر زائری که گوشه ی صحنت نشسته است

بارانی است حال و هوای دو دیده ام
اینجا همیشه کاسه ی چشمم شکسته است

از باب جبرئیل به پا بوست آمدن
از آسمان رسیده و رسمی خجسته است

آن پیرمرد تشنه در آن گوشه ی حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است

با صد امید حاجت این بار خویش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است

وا شد گره ز پارچه ، حاجت روا شده است
یعنی که زائر حرم کربلا شده است


با یاد خاطرات سفر با عشیره ام
بر عکس یادگاری باصحن ، خیره ام

از بس دلم شکسته برای زیارتت
با اشک شوق گرم وضوی جبیره ام

یاد غروب های زیارت هنوز هم
گاهی پی  دو جرعه ی جامع کبیره ام

یا "قادة الهداه و یا سادة الولاه"
مستبصرٌ بشأنکم ، این است سیره ام

فرموده اید ؛ فعلکم الخیر یا رضا
ای هشتمین کلامکم النور ، تیره ام

از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تک درخت خشک میان جزیره ام

ما هم شنیده ایم که فرموده ای شما
هستم در انتظار ظهور نبیره ام

دعبل کجاست تا بنویسد در این فراز
عجل علی ظهورک یا فارس الحجاز

***محسن عرب خالقی***

نویسنده روایت شهید حسن... در سه شنبه 90/7/12 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )