کوله بارى پر زمهر انبیا دارد شهید
سینهاى چون صبح صادق، باصفا دارد شهید
این نه خون است اى برادر بر لب خشکیدهاش
بر لب خونرنگ خود، آب بقا دارد شهید
گرچه در گرداب خون، خوابیده آرام و خموش
با نواى بینوایى، بس نوا دارد شهید
کعبهى دل را زیارت کرده با سعى و صفا
در ضمیر جان خود، گویى منا دارد شهید
دانى از بهر چه جانبازى کند در راه دوست
چون طواف کعبه را در کربلا دارد شهید
تا مس ناقابل خود را بدل سازد به زر
در رگ دل جوهرى از کیمیا دارد شهید
پیکر عریان او در خاک و خون افتاده است
از شرف بر جسم خود خونین قبا دارد شهید
***خیلی التماس دعا***
سبزى و باهجوم خزان گم نمیشوی
نورى که در عبور زمان گم نمیشوی
پنداشتند مرگ تو پایان نام توست
اما بدان ز باورمان گم نمیشوی
مثل عبور ثانیهها، مثل زندگی
یک لحظه از وراى جهان گم نمیشوی
با آنکه زخم خوردهى شام شقاوتی
اى صبح! اى سپیده، زجان گم نمیشوی
نام تو وسعتیست پر از آبروى عشق
باور کن اى همیشه عیان! گم نمیشوی
در قلب آنکه عاشق نام بلند توست
اى آبروى هر دو جهان گم نمیشوی
شب عملیات بود. حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت : ببین تیربارچی چه ذکری می گوید که اینطور استوار ایستاده است . نزدیک تیربارچی شد و دید دارد با خودش زمزمه می کند : دِرِن دِرِن دِرِن ....( آهنگ پلنگ صورتی )
معلوم بود این آدم قبلاً ذکرش را گفته که در مقابل دشمن اینگونه ،شادمانه مرگ را به بازی می گیرد.
منبع* لحظه ای با شهدا
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم کنارم ایستاده بود که یه هو یه خمپاره اومد و بومممممم..... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو برداشتم رفتم سراغش .بهش گفتم تو این لحاظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو...
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت :من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم .اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستشو اون کاغذ روشو نکَنید
بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر...
با همون لهجه اصفهونیش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده
منبع:farsnews
با دست طلب پای تو در سلسله تا چند
آه ای دل من غافلی از قافله تا چند
ره توشهی تو عشق و فرا راق تو خورشید
نگشوده به تیغ سحری سلسله تا چند
زین آتش افروخته بر دامن فریاد
فریاد که بریان جگر حوصله تا چند
این شعله زبانی که تو را سوخته چون شمع
گل کرده ز آتشکدهی دل گله تا چند
زین دایره خورشید سواران همه رفتند
ای سایهنشین خواب در این مرحله تا چند
بر روزن جان تو فرو ریزد جهانتاب
در کعبهی تن دور از این مشعله تا چند
برخیز که گل جوک زدهست خون بهاران
با خار هوس همقدم آبله تا چند
بر حضرت جانان دل ما یکدله باید
ای بیخ بر از عالم جان دهد له تا چند
بر بارهی گلگون سرشک از سر جان خیز
ای سالک سودا زده بی راحله تا چند
شعراء در محضر رهبری
آینهدار فطرت
به یادبود ، سید شهیدان اهل قلم « مرتضى آوینى » و آن آخرین نماز
و ما کجا و تو اى باصفا ، کجا بودى
تو از نخست ، شهیدى میان ما بودى
تو از نخست ، صدایت ز جنس خاک نبود
نمىشنید صدا را کسى که پاک نبود
صداى تو که به رنگ دعا درآمده بود
دعاى تو که ز خود تا خدا برآمده بود
صدا نبود که گویى نماز مىخواندى
شهود بود ، شهود ، آنچه باز مىخواندى
در آن کلام که طعم نماز را مىداد
و عطر زندهى شبهاى راز را مىداد
در آن صدا که طنینى ز وحى در آن بود
حضور مهر ولایت همیشه تابان بود
بدون واژه ، بدون گلو سخن مىگفت
بدون من ، همه اویى ز او سخن مىگفت
صدا ، صداى بسیج از گلوى عرفان بود
صدا صداى شهیدى میان میدان بود
از آن شهید ، که در هر نماز گلگون بود
از آن شهید که محراب ، غرقه در خون بود
میان تیرهى مه ، روى در سپیدى داشت
میان پیرهن خویشتن شهیدى داشت
پس آن نماز که خواندى ، نماز هجرت بود
ز من نماز نهان و ترا شهادت بود
رسیده بود به خاک از درون سجده خویش
سپرده بود تنش را به خاک ، پیشاپیش
بهار غیب به سجاده باز مىآمد
صداى رویش گل از نماز مىآمد
کسى نماز نخوانده در ازدحام شهید
کسى نماز نخوانده است با امام شهید
چه شد که پشت سرش ؟ زآنکه راز مىدانم
همیشه پشت شهیدان نماز مىخوانم
در آن نماز چه کس بر شنیدنم افزود ؟
که آنچه از تو شنیدم ، به غیر وحى نبود !
من و نماز ؟ به ظاهر نماز را خواندم
میان پوستهاى از نماز جاماندم
نخست شرط رسیدن ز خود بریدن بود
نه بل ز خویش بریدن ، همان رسیدن بود
چه دید آن طرف خود که پاى پیش گذاشت
عبور کرد و مرا پشت در به خویش گذاشت
و آفتاب تو را درگرفت ، عریان کرد
و آفتاب تو آفاق را مسلمان کرد
حضور روح شهادت ، صداى بالابال
و عطر حلقهى گلهاى سرخ استقبال
صداى پاى شهیدان ، صداى ریزش گل
صداى پس زدن خار و خس ، پذیرش گل
دلم شنید و ندانست اینکه را بوده است
خدا ، چگونه ندانست مرتضى بوده است
دلم چگونه ندانست اینکه رفتنى است
که غنچهاى که نگنجد به خود شکفتنى است
چو مهر ، جان ز خود رسته را تکامل داد
چنان چو غنچه برآمد که آن طرف گل داد
کسى گذشت که آیینهدار فطرت بود
کسى که چشمهى عرفان و چشم حکمت بود
کسى که حکمت او از شهود پر مىشد
کسى که در صدفش سنگریزه در مىشد
کسى که فضل هنر ، قامت تعهد بود
کسى که روشنى چهرهى تهجد بود
گلى ز قافلههاى شهید جامانده
یلى ز نسل شهیدان کربلا مانده
زبان نبود ، دلى در دهان حکمت بود
قلم نبود که ساطور قطع ظلمت بود
کسى ز جنس نماز از ولایت تن رفت
گذر ز سایهى خود کرد ، آنکه روشن رفت
کسى که کرده خدا نزد خویش مهمانش
به دست خویش مسلمان نموده شیطانش
مقدمى که خدا را به خود مقدم کرد
به دیدگان معادى نظر در عالم کرد
به کشت خاک نظر کرد و کار نیکو کاشت
و آن طرف عمل سبز خویش را برداشت
خدا! به باطن قرآن ، به جان معصومان
به روزى شهدا ، شام تار محرومان
به آتشى که چو گل گشت نزد ابراهیم
به اشک توبهى آدم ، به آبروى کلیم
به اژدهاى به دست کلیم عصا گشته
دوباره با من فرعونى اژدها گشته
به فرق خونى حیدر ، به انشقاق قمر
به خون سرخ شهیدان ، دعاى سبز سحر
به اشکهاى زلال چکیده در شب تار
به جان روشن « یستغفرون بالاسحار»
به روح « شمس و ضحیها » شب و قنوت على (ع)
به خطبهى فدک فاطمه (س) ، سکوت على
به جان آنکه به پاى عقیده سر را داد
که : مرگ کوچک بستر ، نصیب شیعه مباد
از آن طرف تو به این خون حک شده به زمین
دعاى از سر درد مرا بگو آمین
سپیده بودى و ناگاه آفتاب شدى
ز روى روشنى اى دوست ، انتخاب شدى
طلوع صدق دعا در دل و گلوى تو بود
که کوچه کوچه شهادت به جستجوى تو بود
(خاطره ای از سرلشکر خلبان عباس بابایی)
برای گذراندن دورة خلبانی در آمریکا طبق مقررات دانشکده می بایست هر دانشجوی تازه وارد به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد .
ظاهراً هدف ، تسریع در یادگیری زبان انگلیسی بود ؛ ولی همنشینی با جوان آمریکایی پرشور و شر، آن هم با بی بند و باری های اخلاقی و غربی ، برای شخصیتی مثل عباس خیلی آزار دهنده بود.
بنده ای گمراهم ، از توام شرمنده
داده ای تو راهم، خالق بخشنده
کن بر این درگاهم، یا الهی بنده
کن نگاهی العفو ، یا الهی العفو
پشت من سنگین است، از گناهم یا رب
توبه ای بی برگشت، از تو خواهم یا رب
تا بمانم پیشت، کن نگاهم یا رب
ده جوابم دیگر، یا غیاث المضطر
از ملائک حتی، جرم من پوشاندی
آبرویم دادی بر، در خود خواندی
قطع نشد روزی ام، یاور من ماندی
شد خجل این غمگین، یا اله العاصین
مهلتم دادی تا، سوی تو برگردم
ساده می گویم من، در عمل نامردم
روزی ات را خوردم،شکر شیطان کردم
ده نجاتم امشب، یا کریم و یارب
از تو می خواهم، خیر آخر کارم را
درهم و با قیمت، تو بخر بارم را
خرج مولایم کن، هرچه که دارم را
جان دهم پای دین، یا حبیب الباکین
من به حق زهرا، از گناهم بیزار
با نگاهی امشب، کن دلم بیدار
روزی ام کن یارب ،توبه و استغفار
تا شوم از خوبان، یا قدیم الاحسان
با گناهان خود عمر، خود می کاهم
کن تو از پستی کار، خود آگاهم
مردنم را از تو، غرق خون می خواهم
گردم از شهیدان، یا معین یا سلطان
بعد یاران خود، بیکس و تنهایم
دائما در یاد ، خیمه ی صحرایم
من که خود مدیون، ذکر یا زهرایم
ناله دارم شبها، مادرم یا زهرا
از شهیدان باید ،بیش از اینها گویم
بوی آنها را از ،چفیه ام می جویم
یادشان می افتم، نامه را می شویم
گل نماید بر لب، یا حسین یا زینب
رختشان ارثی از، چادر خاکی بود
چشم یاران من، خانه پاکی بود
آخر کارشان جسم، صد چاکی بود
می کشم از دل آه، یا علی یا الله
من ز تو دیدار، آشنا می خواهم
رحمتی بی حد از، تو خدا می خواهم
مزد این شبها را ،کربلا می خواهم
آخرین ذکر ما، یا عزیز الزهرا
***جواد حیدری***