روح بزرگش دمیده است جان در تن کوچک من
سرگرم گفت وشنود است او با من کوچک من
وقتی که شبهای تارم در انتظار سپیده است
خورشید او می تراود از روزن کوچک من
یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم ببینید
دستان خود حلقه کرده است بر گردن کوچک من
می خواستم از یتیمی ، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهاده است بر دامن کوچک من
گفتم تن زخمی اش را ، عریانی اش را بپوشم
دیدم بلند است و، کوتاه پیراهن کوچک من
در این خزان محبت دارم دلی داغ پرور
هفتاد و دو لاله رسته از گلشن کوچک من
از کربلا تا مدینه یک دفتر خاطرات است
با رد پایی که مانده است از دشمن کوچک من
دنیا چه بی اعتبار است در پیش چشمی که دیده است
دار الامان جهان را در دامن کوچک من
آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده ای را
شاخه گلی می گذارند بر مدفن کوچک من
***محمد علی مجاهدی (پروانه)***
آن روز که ره بهسوى میخانه برم یاران همه را به دلق و مسند سپرم
طومار حکیــم و فیلسوف و عارف فــــریـــاد کشان و پـاىکوبــان بدرم
*** رباعیات امام خمینی(ره)***
اى دوست، مدد نما که سیرى بکنم طاعت به کنارى زده، خیرى بکنم
فـــــارغ ز تویى و منى و سرّ و علن یـــارى طلبم، روى به دیرى بکنم
*** رباعیات امام خمینی(ره)***
گــــر بر سرِ کوى دوست، راهى دارم در سایه لطف او، پنـــاهى دارم
غم نیست که راه رفت و آمد باز است طاعت اگرم نیست، گناهى دارم
*** رباعیات امام خمینی(ره)***
از دست فـــــــــراقت، برِ کى داد برم؟ فریاد رس، از تو، به که فریاد برم؟
طوفان غمت رشته هستى بگسیخت یاد تو شود، یاد خود از یـــــاد برم
***رباعیات امام خمینی(ره)***
از دست تو در پیش که فریاد برم؟ از دادستان همچو تویى داد برم؟
گر لطف کنى، نــــــوازیم با نظرى صاحب نظـران را همه از یاد برم
*** رباعیات امام خمینی(ره)***