سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

 

درد فراق یوسف زهرا شدید شد
یعقوب روزگار دو چشمش سپید شد

امید انتظار دل نا امیدها
امید هم ز آمدنت نا امید شد

از عشق ناله خیزد و از هجر درد و غم
غم ناله می کند که فراقت مدید شد

بزم وصال می طلبد جان ز عاشقان
خوشبخت آن که در ره جانان شهید شد

در پیشگاه یوسف زیبای فاطمه
صد ها هزار یوسف مصری عبید شد

از کثرت گناه و خطاهای بی شمار
راه وصال من به سرایت  بعید شد

تا شد غلام حلقه به گوش تو (هاشمی)
دنیا و آخرت به حقیقت سعید شد

سید حسین هاشمی نژاد


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/4/10 | نظر

در عملیات کربلای پنج،‌ سید مرتضی مسئول اکیپ بود.
از آسمان آتش می بارید. از شدت سرما بدنمان می لرزید. آوینی گفت :« باید به جاده فاطمه الزهرا (س) که زیر آتش عراقیهاست، برویم.»
مدتی بعد «مرادی نسب»، «والایی» و «عباسی» هر سه نفر از جاده باز گشتند. از سر و صدا چشمانم را باز کردم؛ اما دوباره بی هوش افتادم.
یک ساعت بعد بیدار شدم، مرتضی بیرون سنگر نماز شب می خواند،
با خودم گفتم : « این مرد خستگی ندارد»
برای نماز صبح همه بچه ها را بیدار کرد، بعد از اقامه نماز دوباره به خط رفتیم.
حاجی فقط تا رسیدن به خط خوابید. در خط مقدم شجاعانه می دوید،
اصلا لزومی نداشت کارگردان آنجا باشد، مسئولیتهایی که در شهر داشت باید مانع حضور او در جبهه می شد،
ترس و خستگی در قاموس مرتضی راه نداشت،
او در جبهه به دنبال چیز دیگری بود.
«مروارید گم شده یقین که سخت پیدا می شد.»

منبع : کتاب هسفر خورشید
راوی: آقای همایونفر


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/4/10 | نظر

غــفلت از یــــــار گرفتــــــار شدن هــــم دارد

از شمـــــا دور شـــدن زار شــدن هــــم دارد


هـــر کـــه از چشــم بیفتــاد محلـــش ندهند

عبـــــد آلــــوده شدن خــــار شـــدن هم دارد


عیـــب از مــاست که هر صبـــح نمی بینیمت

چشـــم بیمــار شــده تــــار شـدن هــــم دارد


همـــه بــــا درد به دنبـــال طبیبـــی هستیــم

دوری از کـــــوی تـــــو بیمــــار شـدن هم دارد


ای طبیب همــه انگـــــــــار دلــت با مــا نیست

بـــــد شــدن حــس دل آزار شـــدن هــــم دارد


آن قــــدر حـــرف در این سینه ی ما جمع شده

ایــن همـــه عقـــــده تلنبـــار شـدن هـــم دارد


از کریمــان فقــرا جـــود و کـــرم می خـــواهند

لطـــف بسیـــــار طلبـــــکار شـــدن هــــم دارد


نکنـــــــد منتظـــر مـــردن مــــایی آقـــــا ... ؟!

ایــــن بـــدی مانـــع دیـــدار شـــدن هـــــم دارد


مـــا اسیــریم اسیــــر غــــــم دنیــــا هستیــــم

غـــفلت از یـــــــــار گــــــرفتار شــدن هـــم دارد


**   علـــی اکــبر لطیفیـــان   **


نویسنده روایت شهید حسن... در جمعه 91/4/9 | نظر

دارد حنای توبه و شرمی که داشتم |
پیشت عزیز فاطمه بی رنگ می شود |

با هر گناه فاصله می گیرم از شما |
کم کم وجب وجب، دو سه فرسنگ میشود. 

وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود
شیطان دوباره دست به نیرنگ می شود

نقشه کشیده است مرا دشمنت کند
با لشگر گناه هماهنگ می شود

دارد حنای توبه و شرمی که داشتم
پیشت عزیز فاطمه بی رنگ می شود

با هر گناه فاصله می گیرم از شما
کم کم وجب وجب، دو سه فرسنگ میشود

اشکم چه شد؟! به جان تو باور نداشتم
روزی دلم ز فرط حسد سنگ می شود

آقا ببخش، بسکه سرم گرم زندگیست
کمتر دلم برای شما تنگ می شود

وحید قاسمی


نویسنده روایت شهید حسن... در جمعه 91/4/9 | نظر

آیت الله حق شناس

 شب وقت مناجات با قاضی الحاجات است. به من می گویند که ما چند دفعه نماز شب خواندیم چیزی ندیدیم. گفتم نه آقا جان باید تهذیب نفس کنی. باید اخلاق رذیله را از خودت دور کنی. باید رفیق خوب و دانشمندی داشته باشی.

آیت الله عبدالکریم حق شناس


نویسنده روایت شهید حسن... در جمعه 91/4/9 | نظر

سید دل پرخونی داشت، همراهانش با صدای «یارب»‌های او در نیمه‌شب

آشنا بودند. پاسی از شب که می‌گذشت، در انتظار صدای ناله‌های آوینی چشمانشان را باز می‌کردند مرتضی مرثیه‌سرا بود، دلی عاشورایی داشت قصه وصال، روح بی‌تابش را عاشق می‌ساخت. یکبار در دوکوهه به او گفتم: شهید داوود یکبار در زمین خیس پادگان به زمین افتاد و گریه کرد وقتی علت گریه‌اش را پرسیدم، پاسخ داد:«یاد عباس (ع) افتادم که هنگام به زمین افتادن دست نداشت، حتماً‌ خیلی سخت به زمین افتاده است. با شنیدن این سخن گریه مجال صحبت را از مرتضی گرفت، همانجا در پادگان نشست، ساعت‌ها به یاد غربت عباس‌بن‌علی (ع) و داوود گریست. گوئی پرده‌های غیب را از چشمانش گرفته بودند، داوود را در زمین صبحگاه می‌دید. لب به سخن گشود، داوود باید می‌رفت. برخاست،‌ پا برجای گام‌های داوود نهاد. مرتضی مردی آسمانی بود که پای بر خاک داشت.

منبع : کتاب هسفر خورشید.
راوی : برادر رضا برجی


نویسنده روایت شهید حسن... در جمعه 91/4/9 | نظر

گاهــــی اگر با مـــاه صحبت کــرده باشی 
                از مـــا اگر پیشش شکـــایت کـــرده باشی

گاهــــی اگـــر در چـــاه مـــــانند پــــدر آه
انــــدوه مــــادر را حکــــایت کــرده باشی

              گاهــــی اگــــر زیـــــر درختـــان مدینــــه
              بعــد از زیــارت استــراحت کـــرده باشی

                           گاهی اگــر بعــد از وضــو مکثـــی کنی تا
                          آیینه یی را غــــرق حیـــــرت کرده باشی

            در سال هـــــای سال دوری و صبــــــوری 
            چشم انتظـــاری را شفــاعت کرده باشی

حتی اگر بــــی آن کـــه مشتاقان بــــدانند
گاهی نمـــازی را امـــامت کـــــرده باشی

              یــا در لباس نـــاشناسی در شــــب قــــدر 
             از خود حــــدیثی را روایت کــــــــرده باشی

                        یا در میــان کوچـــه های تنــــــگ و خسته
                          نان و پنیر و عشـــــق قسمت کرده باشی

               پس بـوده ای و هستـی و مـی آیی از راه
               تا حـــــق دل ها را رعـــــایت کرده باشی

    پس مردمــک های نگــــــــــاه ما عقیم اند
  تـــو حاضــری بی آن که غیبت کرده باشی!


**   نغـمه مستشار نظـــامی   **

 


نویسنده روایت شهید حسن... در جمعه 91/4/9 | نظر

خواهر شهید خالصی گفت: وقتی حضرت آقا در منزل ما تشریف داشتند، از ایشان خواستیم تا به اشعار حافظ تفألی بزنند؛‌ ایشان هم دیوان را باز کردند که این غزل آمد “سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد/ جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید/ ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن/قوافل دل و دانش که مرد راه رسید”.

به گزارش جهان به نقل از فارس، جمعه شب و همزمان با سومین روز سفر مقام معظم رهبری به کرمانشاه، معظم له به منزل تعدادی از شهدای این شهر رفتند و آنها را مورد تفقد قرار دادند.

وقتی ایشان در منزل شهید «شهاب الدین خالصی» حضور می‌یابند، بعد از دیدار و گفت‌وگو با خانواده شهید، درباره نحوه شهادت شهید خالصی فرزند خانواده خالصی و شهید «غلامرضا دستم‌بویه» داماد این خانواده سؤالاتی می‌پرسند.

بعد از آن خانواده شهید خالصی از آقا می‌‌خواهند تفألی به حافظ بزنند که ایشان با محبت این خواسته را اجابت کرده و دیوان شیخ شیرین کلام را می‌گشایند که چنین غزلی‌سرایی کرده بود:

بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید

جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید

سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید

ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید

عزیز مصر به رغم برادران غیور
ز قعر چاه بر آمد به اوج ماه رسید

کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید

صبا بگو که چه‌ها بر سرم درین غم عشق
ز آتش دل سوزان و دود آه رسید

ز شوق روی تو شاها، بدین اسیر فراق
همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیمه شب و درس صبحگاه رسید

منبع : فارس نیوز


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/4/8 | نظر

  

 

دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود

وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود
 
کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟

این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود

حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود

در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود

تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود


وحید قاسمی


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/4/8 | نظر

دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپند وار زکف داده ام عنان بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی
پراست سینه ام از اندوه گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق
ســــر بهـــار ندارند بلبـــلان بی تو
لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو
چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زندسخنم آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو
عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزاره غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/4/8 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )