سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

از شدت عصبانیت دستانم می لرزید  .

صورتم سرخ   شده بود .

کاغذ را برداشتم.

لرزش قلم بر روی کاغذ و نوشته‌ای تیره بر روی آن
اعترافی از روی نادانی به سیدی بزرگوار
به خانه رفتم
خسته از سختیهای روزگار چشمانم را بستم
در عالم رؤیا          
صدیقه طاهره را دیدم، زهرای اطهر(س) در مقابلم ایستاد.  از مشکلاتم گفتم و سختیهای مجله سوره
حضرت فرمودند: با فرزند من چه کار داری؟
و باز گلایه از سید مرتضی و حوزه هنری
دوباره فرمودند: با فرزند من چه کار داری؟
و سومین بار ازخواب پریدم
غمی بزرگ در دلم نشست، کاش زمین مرا می‌بلعید و زمان مرا به هزاران سال پیش‌تر پرت می‌کرد.
مدتی بعد نامه‌ای به دستم رسید :«یوسف جان! دوستت دارم، هرجا می خواهی بروی برو،‌ هرکاری می خواهی انجام بده، ولی بدان برای من پارتی‌بازی شده است،‌ اجدادم هوایم را دارند»
ساعتی بعد در مقابلش ایستادم.
سید جان! پیش از رسیدن نامه خبر پارتی بازی‌ات راداشتم.

منبع: همسفر خورشید
راوی: برادر یوسفعلی میر‌شکاک


نویسنده روایت شهید حسن... در دوشنبه 90/4/27 | نظر


(خاطره ای از شهید محمد ابراهیم همت)

 بعد از شهادت حاجی هم حضور او را به روشنی در زندگی حس می کنم .
یادم می آید یک بار یکی از فرزندان حاجی ، پس از گذشت روز سختی در اوج تب می سوخت . نیمه شب بود .
همه توصیه می کردندکه بچه را به دکتر برسانیم ؛ اما من به دلایلی موافق این کار نبودم . نزدیک نماز صبح گریه ام گرفت و خطاب به حاجی گفتم :
بی معرفت ! دو دقیقه بیا این بچه را نگه دار؟





نزدیک صبح برای لحظه ای ، نمی گویم خوابم برد ، یقین دارم که خوابم نبرد ، حاجی برای لحظه ای آمد و بچه را از دست من گرفت و دو سه بار دست برسر و روی او کشید .
وقتی من به خود آمدم ، دیدم تب بچه قطع شده است .
به خودم گفتم : شاید این حالت ، نشانه های قبل از مرگ بچه باشد .
آفتاب که زد ، با حالت بی قراری و اشک و آه ، بچه را به دکتر رساندم . دکتر گفت : این بچه که ناراحتی ندارد .


 


نویسنده روایت شهید حسن... در دوشنبه 90/4/27 | نظر

سفر حج ، میقات با خدای عشق با پای دل راه سخت صفا و مروه را پیمودن کار عاشقان است. بین آنکه دلش مشتاق باشد،‌ با آنکه پایش مشتاق باشد فاصله‌ای است به وسعت آسمان تا زمین.
مرتضی که از این سفر بازگشت،‌ به دیدارش رفتیم، در عرفات گم شده بود، می‌گفت: «آنقدر گشتم تا توانستم کاروان خودمان را پیدا کنم. خیلی برایم عجیب بود. من که گم بشوم دیگر چه توقعی ازآن پیرمرد روستایی است
لبخندی بر لبانش نشست و ادامه داد :« بعد یادم آمد که ای بابا! حدیث داریم که هرکس در عرفات گم بشود خدا او را پذیرفته است
صحرای عرفات، حضور صاحب‌الزمان (عج) و دل بی‌قرار آوینی، اگر تمام اشک‌هایش در جبهه بی‌شاهد بود،‌ آنجا که دیگر مولایش دل بی تاب سید را می‌دید. آنجا که حجه‌بن‌الحسن(عج) اشک را از روی گونه‌های مردان خدا پاک می‌کند، دستانش را می‌گیرد،‌ تا راه را گم نکند سیدی دست در دست سیدی والامقام هفت وادی عشق را با پای جان می‌دود.

منبع: همسفر خورشید
راوی:‌ شهید سید مرتضی آوینی


نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 90/4/26 | نظر

  

سالهای نه چندان دور همین نزدیکی ها،مردانی در همسایگی ما زندگی می کردند،که زندگی برای شان جدی ترین بازیچه بود.زندگی کردند، چون هیچ وقت اسیر وذلیل زندگی نشدند.زندگی می کردند،چون معنای زندگی را فهمیدند.

 


 

 آنها آمدند تا زندگی کردن را به ما یاد دهند وما یاد نگرفتیم.

 

 چشم دوختند در چشم ما وبا سکوت شان فریاد زدند،که جور دیگر هم می شود زندگی کرد.آنها رفتند وما ماندیم.رفتن آنها به رفتن یک ستاره ی دنباله دار می ماندو ماندن ما به ماندن آب در مرداب روزمرگی ها،انگار که آن ها مانده اند و ما می رویم.

 

امروز سربرداشته ایم و چشم دوخته ایم به دنباله ی آن ستاره، تامسیرش را گم نکنیم.


                        شاید روزی کسی از ما خواست به آنها بپیوندیم......


نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 90/4/26 | نظر

یکی از امدادهای غیبی که در عملیات بیت المقدس مشاهده کردیم،این بود که یک شب عراقی ها بوسیله یکی از قوی ترین تیپ هایشان دیوانه وار و بدون هدف حمله کردند،به طوری که چند تا از تانکهای عراقی موفق شدند تا روی جاده آسفالت هم پیش بیایند و خودشان را به خاکریز برسانند.در آن قسمت دیگر کار از کار گذشته بود و رزمندگان اسلام هم واقعا در آنجا به این نکته پی بردند همان طور که هدفشان خدا است،از او هم باید یاری بگیرند.این مسئله به ذهن فرماندهان آمد که در سر تا سر خط،الله اکبر و لااله الا الله بگویند،سر تا سر خط شروع کردند به تکبیر گفتن،خدمه ها و راننده های تانکهای عراقی که روی جاده بودند.فرار کردند و آن حمله با یاری خدا و با مهمات(الله اکبر)دفع شد. 

 

   

         سردار شهید باقری                      

 

 


نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 90/4/26 | نظر

باران ملایم بهاری زمین را خیس کرده بود.نیروها از میان گل ها رفت و آمد می کردند وباد سردی می وزید.بچه ها در سرما می لرزیدند

آنها پیش بینی این محاصره را نکرده بودند.مجبور بودند در سرمای شب را صبح کنند.چند مجروح کنار سنگر به چشم می خورد.

روی هر کدام یک اورکت انداخته بودند.اگر چه امکانات بهداری آنها در حد صفر بود،اما مجروحین امیدوار بودند.پنداری زندگی آنان که

آن زمان در تاریکی می گذشت،یک باره با نوری نا پیدا روشن شده بود. فرمانده را که بالای سر خود می دیدند به زندگی لبخند می زند

 محبت فرمانده دوای دردشان شده بود.

 سحر شدت سرما بیشتر شد.بچه ها گونی های خاک را خالی کرده و دور خود می پیچیدند.انتظار سپیده صبح،خواب را از چشمانشان

 ربوده بود.نوری طلایی از پشت تپه های عین خوش به چشم می خورد.فرمانده مهیای نماز شد.باران شدیدتر شده بود.نیروها به جنب و جوش افتادند.در انتظار نبردی سخت بودند،اما از آتش دشمن خبری نبود.تانک های عراقی به گل نشسته بودند.یکی از گشتی های تیپ

 نفس نفس زنان این خبر را برای فرمانده آورده بود.فرمانده گل از رویش شکفت.حالا سرمای دیشب فراموشش شده بود.چشمش به

 والایی افتاد.او شکار چی تانک بود.گفت: سرمای دیشب حکمتی داشت.ببین باران چه بلایی بر سر عراقی ها آورده.قرار بود امروز با این تانک ها مقابله کنیم.

 والایی چشمش به تانک ها بود .ناگهان تانکی را دید که حرکت می کرد.تانک روی تانکی که درگل گیر کرده بود،رفت و لوله اش را به طرف خاکریز گرفت وآماده شلیک شد.فرمانده سرا سیمه یکی از آرپی جی زن ها را صدا زد.

 بسیجی با دقت تانک را هدف کرفت و شلیک کرد.تانک در آتش سوخت.والایی چند نفر را به طرف تانک ها فرستاد و منطقه به جهنمی از آتش تبدیل شد.تانک های به گل نشسته می سوختند و دود و باروت منطقه را فرا گرفته بود.

 رزمندگان به شکرانه این پیروزی سجده شکر به جا آوردند.


نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 90/4/26 | نظر
 

(خاطره ای از شهید محمد ابراهیم همت)

بسم الله را گفته و نگفته شروع کردم به خوردن .
حاجی داشت حرف می زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می کرد.
هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عبادیان کرد و پرسید : عبادی ! بچه ها شام چی داشتن؟ همینو. واقعاً ؟ جون حاجی ؟

 

نگاهش را دزدید و گفت : تُن رو فردا ظهر می دیم .
حاجی قاشق را برگرداند . غذا در گلویم گیر کرد .
حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون می دیم .
حاجی همین طور که کنار می کشید گفت : به خدا منم فردا ظهر می خورم .


 
من زودتر از جنگ تمام می شوم

وقتی به خانه می آمد ، من دیگر حق نداشتم کار کنم .
بچه را عوض می کرد ، شیر برایش درست می کرد . سفره را می انداخت و جمع می کرد ، پابه پای من می نشست ، لباس ها را می شست ، پهن می کرد ، خشک می کرد و جمع می کرد .
آن قدر محبت به پای زندگی می ریخت که همیشه به او می گفتم : درسته که کم می آیی خانه ؛ ولی من تا محبت های تو را جمع کنم ، برای یک ماه دیگر وقت دارم .
نگاهم می کرد و می گفت : تو بیش تر از این ها به گردن من حق داری .
یک بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام می شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان می دادم تمام این روزها را چه طور جبران می کردم.

نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 90/4/26 | نظر
کیم که با تو کنم گفتگو عزیز دلم
عنایت تو به من داده رو عزیز دلم
سیاه روتر و بی‌آبروتر از من نیست
مگر دهی تو به من آبرو عزیز دلم
بسوز و آب کن و آتشم بزن که کنم
چو شمع، گریه بی های و هو عزیز دلم
اگر عزیز دل خود تو را صدا نزنم
چه خوانمت؟ چه بگویم؟ بگو، عزیز دلم!
توان گفتن یا بن الحسن نمانده دگر
که گریه عقده شده در گلو، عزیز دلم
کنار قبر علی، یا کنار قبر حسین
بگو کجات کنم جستجو عزیز دلم؟
گرفتم آنکه بیایی بدین سیه‌ رویی
چگونه با تو شوم رو به رو عزیز دلم؟
بیا که فاطمه بعد از هزار سال هنوز
کند ظهور تو را آرزو، عزیز دلم
هنوز یاد لب تشنگان کرب و بلا
نگاه توست به دست عمو، عزیز دلم
به یاد حنجر خشکی که نهر خون گردید
رود ز دیده سرشکم چو جو، عزیز دلم
به جستجوی تو «میثم»روا بود که چو باد
تمـام عمـر رود کـو بـه کـو عزیز دلم

***استاد غلامرضا سازگار***
این شبا  مارو از دعاتون جا نندازید...

نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 90/4/25 | نظر

امام معصوم علیه السلام حجت و خلیفه خداوند بر روی زمین است. او مانند پیامبر از سوی پروردگار برگزیده می‌شود. امام تمام مسؤولیت‌های رسول گرامی اسلام صل الله علیه و آله و سلم به جز دریافت وحی تشریعی را بر عهده دارد، اگر پیشوای معصوم از دیدگان ما پنهان باشد و نتواند به بیان قرآن و احکام و تشکیل حکومت بپردازد، آیا می‌تواند با این حال در حیات بشری تأثیر گذار باشد؟

در این نوشتار برخی از آثار و برکت‌های امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف که نهان از چشمان ما است، به صورت خلاصه بیان می‌شود.

 

اول: امید بخشی

نقش حیاتی و شگفت انگیز امید در سعادت فرد و جامعه بر کسی پوشیده نیست، وقتی امید می‌آید تلاش و حرکت جایگزین رخوت و سستی می‌شود و در یک سخن؛ انسان به امید زنده است. مهمترین دلیل شکست مسلمانان در جنگ احد، شایعه شهادت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلام بود. وقتی این خبر دروغ پخش شد، عدّه کمی به اندازه انگشتان دست، اطراف پیامبر باقی ماندند.(1) شیعه با اعتقاد به امامی که زنده است و حاضر و ناظر و پشتیبان آنان است، خود را حفظ کرده و به پیش می‌رود ولی اهل سنت اعتقاد دارند، مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در آخرالزمان به دنیا می‌آید و سپس ظهور خواهد کرد.

آنان به امام زنده معتقد نیستند به همین دلیل جوامع سنی نشین عموماً دارای انتظاری سرد و خاموش هستند ولی انتظار در جوامع شیعی، زنده و نیرو آفرین است. دلیل این نشاط دو نکته اساسی است:

1. شیعه با اعتقاد به وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و قدرت و علم گسترده او، خود را دارای پشتوانه قوی و فولادینی می‌بیند، چون کوهی استوار در برابر دشمن می‌ایستد و به پیش می‌رود.

2. شیعه، با اعتقاد به نقش و تأثیر انسان‌ها در پایان یافتن غیبت امامشان و برپایی عدالت در جهان، تلاش خود را برای فراهم کردن زمینه‌های ظهور انجام می‌دهد که نمونه بارز آن انقلاب اسلامی ایران است.

 

دوم: امنیت بخشی

پروردگار عالم هر روز شاهد نافرمانی و ظلم و فساد بندگانش بر روی زمین است. اگر به خاطر وجود مبارک امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و عدالت گستری او نبود تا کنون بارها اهل زمین را نابود کرده بود. به همین جهت در روایات ما به تعبیرهای مختلف آمده است: اگر حجت بر روی زمین نباشد، زمین اهل خود را فرو می‌برد.(2) امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمود: من پناه اهل زمین هستم آن چنانکه ستارگان پناهگاه ساکنان آسمانند.(3)

 

 

 

سوم: رابط میان آسمان و زمین

یکی از ویژگی‌های شیعه دوازده امامی برقراری رابطه آنان با خداوند به وسیله نماینده اوست. با آمدن پیامبر اسلام، رابطه ادیان پیشین با آسمان قطع شد و با رحلت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلام رابطه اهل سنت با آسمان بریده شد ولی شیعه با اعتقاد به جانشینی پیشوایان معصوم از طرف خداوند، این ارتباط را حفظ کرد. در میان گروه‌های شیعه نیز، این شیعه دوازده امامی است که با اعتقاد به امام مهدی به عنوان امام غایب هنوز پیوند خود را با آسمان نگه داشته و ریسمان محکم الهی را رها نکرده است.

در دعای ندبه می‌خوانیم: «أَینَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَینَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»(4)؛ کجاست آن وسیله پیوند میان آسمان و زمین.

 

چهارم: حافظ علوم و اسرار الهی

تمام علوم و حقایقی که همراه حضرت آدم به زمین آورده شد و تمامی میراث پیامبران، پیوسته از حجّتی به حجّت دیگر می‌رسید و حجّت هر زمان مسؤول نگهداری و استفاده از این علوم بود، هم اکنون حافظ این علوم و اسرار امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. او در زمان ظهور، هنگام رشد عقلی انسان‌ها از این میراث گرانبها برای پیشرفت انسان‌ها استفاده خواهد کرد. امام صادق علیه السلام فرمودند: علومی که با آدم علیه السلام نازل شد، از میان نرفت و عالمی نمی‌میرد، مگر این که علمش را به ارث می‌گذارد و زمین بدون عالم باقی نمی‌ماند.(5)

 

پنجم: خودسازی

معتقدان به امام غایب او را شاهد اعمال خود می‌بینند و می‌دانند کردارشان پیوسته به محضر او عرضه می‌شود؛ از این روی تلاش می‌کنند کردار و رفتارشان مطابق میل او باشد تا در پیشگاه امام خود شرمگین و سرافکنده نشوند. این خودسازی می‌تواند مقدمه‌ای برای هدایت باطنی به وسیله امام باشد.

 

ششم: هدایت باطنی

رسالت اصلی پیامبران و پیشوایان دین هدایت تشریعی و راهنمایی مردم به راه مستقیم است. برخی مردم این دعوت را می‌پذیرند و برخی نمی‌پذیرند ولی عده‌ای از انسان‌ها به درجات پایین ایمان قانع نیستند. آنها با شناخت استعدادهای خود و تلاش خستگی ناپذیر، نگاهشان به بالاترین مرتبه‌های ایمان است. خدای حکیم وسیله رشدشان را با قرار دادن انسان کاملی فراهم کرده است تا با آنان ارتباط معنوی برقرار کرده و دستگیر و راهنمایشان در صعود به قله‌های ایمان باشد. و آن انسان کامل کسی جز حجّت خداوند در هر زمان نیست و هم اکنون امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، این وظیفه را بر عهده دارد.

 

 

 

هفتم: فریاد رس

امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، اگر چه از دیدگان ما غایب است ولی در هنگام اضطرار فریادرس بسیاری از بیچارگان و در راه ماندگان و گمراهان خواهان هدایت بوده و می‌باشد. کتب متعددی این عنایات حضرت را جمع آوری نموده، و به رشته تحریر درآورده‌اند.(6)

 

هشتم: حفظ کیان شیعه

در طول دوران غیبت هر وقت شیعیان در خطر قرار گرفته‌اند و دشمن از هر طرف به آنان هجوم آورده است، امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف با روشی آنان را نجات داده است. آیت الله العظمی نائینی می‌گوید: در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط روسها و انگلیسی‌ها، فشار و سختی ملت ایران به اوج خود رسید. شبی به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف متوسل شدم و با چشمانی گریان خوابیدم. در عالم رؤیا دیوار بزرگی به شکل نقشه ایران دیدم که در حال سقوط است و عده‌ای زن و بچه زیر آن نشسته‌اند. وضعیت به قدری هولناک بود که در خواب فریاد کشیدم. در این حال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آمدند و انگشت مبارکشان را به طرف دیوار گرفتند. دیوار سر جای خودش قرار گرفت. ایشان فرمودند: این جا خانه شیعه، خانه ما است، می‌شکند، خم می‌شود، خطر است ولی ما نمی‌گذاریم سقوط کند، نگهش می‌داریم. جریان شیعیان بحرین و قضیه انار نیز دلیل خوبی بر این مدعا است.

امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در توقیعی به شیخ مفید، فرمودند: ما در رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی و اهمال نکرده و شما را از یاد نبرده‌ایم. و اگر جز این بود دشواری‌ها و مصیبت‌ها شما را فرا می‌گرفت و دشمنان شما را ریشه کن و نابود می‌کردند.(7)

خدای مهربان این حجت را بر ما دارد که من نماینده‌ام را برای نجات و هدایت شما فرستادم، آن چه هست از طرف شما باید آمادگی پذیرش باشد تا او ظاهر شود. وجود امام زمان و آمادگی او برای قیام که لقب «قائم» بیانگر آن است، این پیام را برای منتظران دارد که در راه فراهم کردن مقدمات ظهور او بیشتر تلاش کنند.

 

پی نوشتها:

(1) فروغ ابدیت، ج2، ص53.

(2) اصول کافی، ج1، ص178.

(3) کمال الدین، ج2، ص239، باب45، حدیث4.

(4) بحارالأنوار، ج99، ص106.

(5) اصول کافی، ج1، ص223، حدیث 8.

(6) نجم الثاقب، میرزا حسین طبرسی نوری؛ میر مهر، پورسیدآقایی؛ برکات سرزمین وحی؛ محمدی ری شهری.

(7) احتجاج طبرسی، ج2، ص598.


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 90/4/25 | نظر


وقتی که پزشک مسیحی هم گریه می کند

وقتی سید محمد برای معالجة زخم های شیمیایی در لندن به سر می برد ، شب ها در گوشه ای از بیمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول می شد .
یک بار پزشکش به طور تصادفی متوجه حالات او شد و سخت تحت تأثیر نیایش های او قرار گرفت .
با این که هم مسلک و هم زبان با سید محمد نبود ، ولی از سید خواهش کرد که به او اجازه بدهد بعضی از شب ها که سید در حال راز و نیاز است او هم در کنارش باشد .
از آن به بعد ، بعضی شب ها این پزشک مسیحی به کنار سید می آمد . سید ، مناجات می خواند و او هم گریه می کرد .



سید را همه دوست داشتند
پزشکان و پرستاران سید محمد ، بیش تر از آن که برای معالجة سید به اتاقش بروند، برای همنشینی با او به اتاقش می آمدند .
گاهی اوقات هم یادشان می رفت که به چه بهانه ای پیش او آمده اند . آن ها ، مجذوب اخلاق و روحیة مقاوم سید محمد شده بودند .
آخر، زیر فشار شیمی درمانی ، آن همه روحیه و سرزندگی ، برای آنها عجیب بود .
وقتی پزشکان و پرستاران دور سید حلقه می زدند ، او هم کم نمی گذاشت ؛ از هر دری برایشان سخنی می گفت ؛ بدون آن که شکوه و شکایتی کند .


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 90/4/25 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )