سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

به یاد سردار شهید حسن باقرى

میداد نسیم سحرى بوى تنت را

از باد شنیدم خبر آمدنت را

صد مصر پر از یوسف و یعقوب، ندارد

اى گم شده‏ام ، رایحه‏ى پیرهنت را

همچون دل ما بشکند آن دست که بشکست

اى سرو چمن! قامت دشمن شکنت را

امروز به هنگام عروج تو ملایک

گفتند به من قصه‏ى پرپر زدنت را

گفتند که چون لاله‏ى پرپر شده بودیم

در روضه‏ى گل رنگ حسینى ، حسنت را !

یکپارچه جان بیند و دل جاى تن تو

صاحب نظرى گر بگشاید کفنت را !

جسم تو همه جان شد و پیوست به جانان

دیگر زچه گیریم سراغ بدنت را؟

 


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 90/9/24 | نظر

تا جلوه او جبـــــــال را دَک نکند         تا صَعْق، تو را ز خویش مُندَک نکند

پیوسته خطاب لَن تَرانى شنوى         فانى شو تا خود از تو منفک نکند


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 90/9/24 | نظر

فــــــــولاد دلى که آه، نرمش نکند          یا ناله دلسوخته گرمش نکند

طوقى ز جفا فکنده بر گردن خویش         آزار دلم، دچــار شرمش نکند


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 90/9/24 | نظر

آنان که به علم فلسفه مى‏نازند            بر علم دگــــــــــر به آشکارا تازند

ترسم که در این حجاب اکبر، آخر           سرگرم شوند و خویشتن را بازند


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 90/9/24 | نظر

رفتی برادر، دست خالی برنگردی
امید آخر، دست خالی برنگردی

این بغض ها را بشکن و از چشم دریا
آبی بیاور، دست خالی برنگردی

تو وارث تکبیرهای ذوالفقاری
فرزند حیدر، دست خالی برنگردی

فرقی ندارد مشک را دندان بگیری
یا دست یا سر، دست خالی برنگردی

شاید نمی دانی برادر، چاک چاک است...
...لب های اصغر، دست خالی برنگردی

من بارها این جمله را گفتم برایت
یکبار دیگر دست خالی برنگردی
***علیرضا رنجکش***


نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 90/9/13 | نظر

دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است

سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است

مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است

خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است

نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است

گر چه چشمم به لب تست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است

تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است

بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 90/9/13 | نظر
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت

تو آبی وبه آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت

کوچک نشد مقام تو ،نه! تازه کربلا
با آبروی ریخته ات آبرو گرفت

شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت

دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت

خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت

از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
ازآن به بعد بود که راه گلو گرفت
....
زینب شده شکسته غرورش،شنیده ای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت

در کوفه بیشتر به قدت احتیاج داشت
با آستین پاره نمی شد که رو گرفت
***علی اکبر لطیفیان***

نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 90/9/13 | نظر
در قد و قامت تو قد یار ریخته
در غالب تو احمد مختار ریخته

به عمه های دست به دامن نگاه کن
دور و برت چقدر گرفتار ریخته

گفتی علی و نیزه دهان تو را گرفت
ازبس که در اذان تو اسرار ریخته

معلوم نیست پیکرت اصلا چگونه است
بهتر نگاه می کنم انگار ریخته

دارد زره ضریح تو را حفظ می کند
بازش اگر کنند بالاجبار ریخته

یک روز جمع کردن تو وقت می برد
امروز بر سرم چقدر کار ریخته

زیر عبا اگر بروم پا نمی شوم
از بس به روی شانه من بار ریخته

گیسوی توهمین که سرت نیمه بازشد
از دو طرف به شانه ات ای یار ریخته

آن کس که تشنگی مرا پاسخی نداد
حالا نشسته بر جگرم خار ریخته
***علی اکبر لطیفیان***


 


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 90/9/12 | نظر
چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست
و از این پیر جوانمرده،کمانی تر نیست

دست و پاپی، نفسی، نیمه نگاهی، آهی
‏غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

در کنار توام و باز به خود می­گویم
نه حسین، این تن پوشیده ز خون اکبر نیست

هرکجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا
‏از من آغوش پُر و از تو تنی دیگر نیست

دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو
دیدنی تر ز من و خنده آن لشکر نیست

استخوان­های تو و پشت پدر، هر دو شکست
‏باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست
***حسن لطفی***

 


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 90/9/12 | نظر
دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است

سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است

مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است

خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است

نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است

گر چه چشمم به لب تست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است

تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است

بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
***علی اکبر لطیفیان***

 


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 90/9/12 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )