تا جلوه او جبـــــــال را دَک نکند تا صَعْق، تو را ز خویش مُندَک نکند
پیوسته خطاب لَن تَرانى شنوى فانى شو تا خود از تو منفک نکند
فــــــــولاد دلى که آه، نرمش نکند یا ناله دلسوخته گرمش نکند
طوقى ز جفا فکنده بر گردن خویش آزار دلم، دچــار شرمش نکند
آنان که به علم فلسفه مىنازند بر علم دگــــــــــر به آشکارا تازند
ترسم که در این حجاب اکبر، آخر سرگرم شوند و خویشتن را بازند
رفتی برادر، دست خالی برنگردی
امید آخر، دست خالی برنگردی
این بغض ها را بشکن و از چشم دریا
آبی بیاور، دست خالی برنگردی
تو وارث تکبیرهای ذوالفقاری
فرزند حیدر، دست خالی برنگردی
فرقی ندارد مشک را دندان بگیری
یا دست یا سر، دست خالی برنگردی
شاید نمی دانی برادر، چاک چاک است...
...لب های اصغر، دست خالی برنگردی
من بارها این جمله را گفتم برایت
یکبار دیگر دست خالی برنگردی
***علیرضا رنجکش***
دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است
سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است
مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است
خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است
نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است
گر چه چشمم به لب تست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است
تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است
بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
***علی اکبر لطیفیان***