یاد کانالها بخیر که گنداب خودنمایی در آن جریان نداشت .
یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود
یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند .
یاد خمپاره بخیر که پیمانه وصل همراه داشت .
یاد منورها بخیر که دیدار چهره های نورانی می آمدند و سرانجام شدت حادت چراغ عمرشان خاموش می شد و آخرین خود را می انداختند .
یاد لباسهایی بخیر که از بس عزیز بودند خدا زمین را به رنگ آنها آفرید .
یاد فانسخه هایی بخیر که کمرهای زرین جهادگران را محکم می کرد و حلقه های اسارت دنیا را نه یکی پس از دیگری که همه را به هم می گسست .
یاد قمقمه ها بخیر که آب حیات از آنها می جوشید و پایان نداشت .
یادش بخیر...
از تناقضهای عادت گشته سرشاریم ما
گاه اصراریم ما، گهگاه انکاریم ما
هرکجا پا میگذاریم اشکمان جاری شود
هیئت دیوانگانیم، ابر سیّاریم ما
دست خالی را پر از تسبیح و تربت میکنیم
رونق از نام رضا داریم، بازاریم ما
کعبه مردم شدیم از بس ترک برداشتیم
سینهچاک مرتضی هستیم، دیواریم ما
روضه میخوانیم و خصم روضه، از رو میرود
شکر حق، با قابضالارواح، همکاریم ما
سفره همسایه رنگین میشود از خون ما
مجری امضای طوماریم، خودکاریم ما
چشم ما بر دست زوار است در باب جواد
در بغل سرقفلی باب رضا(ع) داریم ما
سهم سقاخانه ما را فزونتر کن ز پیش
گر تصور میکنی امروز هوشیاریم ما
در دل ما دائما نقارهها هو میکشند
مطرب و درویش و شهرآشوب و بیماریم ما
مطرب و درویش و شهرآشوب و بیمار و خراب
الغرض خوبیم یا بد! خیل زوّاریم ما
با کبوترهای تو، پر میکشد دست دعا
چشمِ آهوئیم، یک آمین طلبکاریم ما
گوشهای پای ضریحت دست ما را بند کن
دست ما را بند کن جایی، گرفتاریم ما
کم نمیآید کَرَم، از بس که یارِ ما یکی است
کم نمیآید توقع، بس که بسیاریم ما
شانهات، تابوت ما را تا کجا خواهد کشید؟
بعد مُردن هم تو را ای عشق، سرباریم ما
***احمد بابایی***
اگر عاشق نشدم خشک و ترم را بشکن
پس گرفتم جگرم را کمرم را بشکن
اگر از چشمه یِ این خانه نخوردم آبی
بعد از آن سبز شدم برگ و برم را بشکن
اگر از کوچه یِ معشوق عبورم دادند
من اگرکه نشِکستم تو سرم را بشکن
چند وقتیست که در پیش ِ تو سرسنگینم
با دوتا قطره غرور ِ جگرم را بشکن
آنقدر گریه نکردم دلِ من قفل شده
یک شب جمعه بیا قفل ِ حرم را بشکن
دستِ من آبرویم را به در ِ خلق ِ تو بُرد
به تلافیش تو دست دگرم را بشکن
تو که تا پشتِ در ِ قلعه یِ من آمده ای
لطف کن دست بینداز درم را بشکن
نامه دادم به تو دیروز جوابش نرسید
آه کمتر دلِ این نامه برم را بشکن
من نشان میدَهَمَت بیشتر از آینه ات
تو فقط سنگ بزن بیشترم را بشکن
پای بیرون بنه پیشانی ِ من سجده کُنَد
بعد از آن مُهر ِ نماز سحرم را بشکن
اگر از بام تو پرواز کنم میمیرم
پس بیا زود بزن بال و پرم را بشکن
ماه هم بعدِ اباالفضل ندارد لطفی
پس شبِ چهاردهم هم قمرم را بشکن
این چه ماهی است که در هر گذری سوخت و ساخت
رویِ نی بند نشد گردنِ اسبش انداخت...
***علی اکبر لطیفیان***
الهی شعله بر آب و گِلم زن
شراری از فروغت بر دلم زن
به سوز سینه ام تابی کرم کن
به چشم خشک من آبی کرم کن
به خون دل مخمّر کن گِلم را
به سنگ معرفت بشکن دلم را
به خود وصلم کن از خویشم جدا کن
دعا خواندم وجودم را دعا کن
چنان کن کز وجودم شعله خیزد
دلم خون گردد و از دیده ریزد
اگر نَبود وصال دوست میلم
چه سودی از دعاهای کمیلم
عطا کن از کرم سوز درونم
که سوزد هم درونم هم برونم
چنانم کن که هنگام ستودن
برم لذّت زفیض با تو بودن
لبی خواهم که گویای تو باشد
دلی ده تا فقط جای تو باشد
مرا در سینه، تیر نفس تا کی
دل سختم اسیر نفس تا کی
چه می شد گر اسیر یار بودم
امیر نفس بد کردار بودم
دل از تو، ناله از تو، آه از تو
لبم را ذکر یا الله از تو
چه خوش باشد تو را پیوسته خواندن
نه با لب، با دل بشکسته خواندن
نیایش با دل بی درد زشت است
دل بشکسته یک باغ بهشت است
چو دل بشکست، آه از سینه خیزد
چو برداشت بشکست اشک از دیده ریزد
دل بشکسته جای توست یا رب
سرای بی ریای توست یارب
تویی دارو، تویی درمان دردم
نباشم گر نباشم با تو هر دم
بهشت از وصل تو مسرور بودن
جهنّم از تو باشد دور بودن
گنه کردم نبردی آبرویم
خطا دیدی نیاوردی به رویم
درِ رحمت گشودی و نبستی
به خلوتگاه دل با من نشستی
من اوّل از تو اُدعونی شنفتم
پس آنگه با تو یا الله گفتم
به نفس خویش دمسازم مگردان
تو گفتی آمدم، بازم مگردان
به هفتاد و دو اسم اعظم تو
زتو خواهم که باشم همدم تو
مترسان اینقدر از نارِ خشمم
که آب رحمتت ریزد زچشمم
اگر من بنده ای هستم گنه کار
تو غفّاری تو غفّاری تو غفّار
تو بر من از کرم منّت نهادی
تو بر چشمان خشکم اشک دادی
تو بیش از من به من نزدیک بودی
تو پیش از توبه، بر من درگشودی
اگر چه کس چو من نامه سیه نیست
گناهم پیش عفو تو گنه نیست
خدایا جلوه ای، تا بر فروزم
خدایا آتشی ده تا بسوزم
دلی که سوز دارد آن دل از توست
جحیم است آن دلی که غافل از توست
مرا از من بگیر از آنِ خود کن
به دست رحمتت قربان خود کن
چنانم کن که دیگر من نباشم
اسیر جان اسیر تن نباشم
الهی یا الهی یا الهی
مرا آهی تو را فیض نگاهی
الهی من زخود چیزی ندارم
چه دارم تا به درگاه تو آرم
چه گویم ذکر یا الله از توست
اگر آهی کشم آن آه از توست
به بیت و چار رکن و حجر و زمزم
به ابراهیم و نوح و شیث و آدم
به آن چشمی که شد بر جلوه ات مات
به لبّیک و به ذکر و چار میقات
به آنانی که از شوق لقایت
صفا کردند در کوه صفایت
صفا را با صفا تفسیر کردند
به مروه آمده تقصیر کردند
به حجّاجی که از یک صبح تا شام
زخون خویش پوشیدند احرام
به یکدم از دو عالم در گذشتند
به جای موی سر از سر گذشتند
به آن حاجی که مقتل شد مطافش
هزاران سنگ شد اجر طوافش
به آن حاجی که خونش زمزمش بود
عطش مانند آتش همدمش بود
به آن حاجی که با رأس بریده
چهل منزل صفا و مروه دیده
به حجّاجی که دیگر بر نگشتند
جدا از دامن دلبر نگشتند
به آن حاجی که تنها داشت شش ماه
به خونی کز گلویش ریخت ناگاه
به آن شیرین زبانِ نازدانه
که جسمش شد کبود از تازیانه
مرا با دست خالی بر مگردان
جدا از آل پیغمبر مگردان
دو صد جانم اگر از تن بگیری
مبادا اشک را از من بگیری
تو می دانی بود خالی سبویم
بود اشکم تمام آبرویم
بدم امّا وجودم با حسین است
به صورت نقش اشکم یا حسین است
به «میثم» سوز ده تا شعله گیرد
در این شعله بسوزد تا بمیرد
***حاج غلامرضا سازگار***
باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
اصلا انگار نه انگار گنه کارم من
به تو اندازه ی یک عمر بدهکارم من
گرچه آلوده ام و خار ولی برگشتم
طبق آن فطرت پاک ازلی برگشتم
دیدم از غیر درت بی محلی، برگشتم
دستِ پر هستم و با نام علی برگشتم
از عقوبات من غم زده تعجیل بگیر
عبد آلوده پشیمان شده تحویل بگیر
بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه
خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه
وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه
من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه
حرف پرواز زد اما همه طنازی بود
دوستت دارمِ آن دوست، دغل بازی بود
هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد
این در آن در زدم اما گره ام باز نشد
این پر سوخته وقتی پرِ پرواز نشد
سدّ راه گنه خانه برانداز نشد
ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا
گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بیا
حال، من آمده ام حالِ مرا بهتر کن
دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن
با چنین بنده که داری به مدارا سر کن
دم افطارم و مست می کوثر کن
کوثر از اشک حسین است خدا می داند
که علی ریخته و فاطمه می گریاند
گرچه اندازه ی یک کوه گنه سنگین است
آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است
سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است
آخر کار هر آن کس که بیاید این است
اولین قطره ی اشکی که ز چشمت ریزد
بهر امداد به او فاطمه بر می خیزد
***حسین قربانچه***
حیدری در گفتگو با خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» در یزد، با اشاره به تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها گفت: اختلاط پسر و دختر در دانشگاه ها که به قول خودشان آداب معاشرت و برخورد با جنس مخالف را یاد می گیرند و تجربه می اندوزند، برای زندگی آینده شان از دیگر معضلات رفتاریست.
وی افزود: اختلاط دختر و پسر و روابط آزاد بین دو جنس در دانشگاه ها نشان از نگرشی با شعور بالا و درک و فهم دو جنس نیست؛ بلکه این نمای خوش یک روی سکه ای است که روی دیگر آن پایین آمدن فعالیت ها و پیشرفت علمی در جامعه و دانشگاه و برافروختن شعله هوا و هوس است.
مسئول خواهران جامعه اسلامی دانشگاه یزد خاطرنشان کرد: چالش روابط آزاد دختر و پسر در دنیای امروز برای تمامی جهانیان پیامدهای ناگوار و غیر قابل کنترلی دارد.
حیدری تصریح کرد: اختلاط دختر و پسر با توجه به جاذبه های طبیعی دو جنس زمینه های مساعدی را برای زوال تدریجی خانواده، بروز تنش ها، خیانت و طلاق فراهم آورده است و عادی شدن روابط دختر و پسر انگیزه ازدواج را کم کرده و در پی آن سن ازدواج بالا می رود.
وی افزود: روابط آزاد از مهمترین عوامل عدم تشکیل خانواده به شکل صحیح و پایدار آن است.
مسئول خواهران جامعه اسلامی دانشگاه یزد خاطرنشان کرد: امروز جای خالی افرادی که به صورت جدی در دانشگاه های ما به معضلات و مشکلات رفتاری و پوششی بپردازند، حس می شود.
حیدری در پایان با اشاره به بیانات امام خمینی(ره) در خصوص اصلاح شدن دانشگاه ها و جامعه گفت: ای کاش همه باور می کردیم تا دانشگاه اصلاح نشود، مملکت اصلاح نمی شود./255الف2/
به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، الهام چرخنده در نامه ای خطاب به مسیح علینژاد درباره راهاندازی صفحه آزادیهای یواشکی، نوشت:
زن...
تو نامت مسیح نیست. نامت معصومه است و فامیل تو بیان گر تمام نوشته من.
تو معصومه علینژاد هستی... چه زیباست که بی اجازه از سوی بانوان عفیف ایرانی ملعبه ای نباشی جغجغه گونه بر دست تیربون های مخفی و زیر زمینیِ بی دین و ریشه دور از وطن و آئینمان.
معصومه:
تو فرزند ایران زمین در تیررس سخره نامردانی هستی که تو را تا دیروز زن مسلمان می دانستند... خودت را شاید قلمت را و ای کاش باورت را... هنوز هم دیر نیست که بدانی زنان ایرانی ما چه مسلمان و چه غیرمسلمان همیشه تمام زیبایی شان به نجابت و غیر دسترس بودن قامت و دل و باورشان بوده است.
زن عفیف ایرانی همانانی هستند که مادران قانع و فداکار و مهربان و نجیب و فعال و با ایمان فرزندانشان می باشند. می شناسم همسر شهیدی از هموطنان آشوری را که با داشتن مدرک تحصیل فوق لیسانس پرستاری، سال 57 از ایران نرفته چرا که خود را یک ایرانی با غیرت میداند و بر این مهم پابرجاست که هر اتفاقی در ایران بیافتد همه ایرانی هستیم و باید از ناموس وطن، ناموس خاک و ناموس مرز دفاع کنیم.
آزادی یواشکی تو؛ اشک های یواشکی مادری را که می ترسد فرزند خردسالش بفهمد پدرش شهید شده را نادیده می گیرد. آزادی یواشکی تو؛ خون های یواشکی ای که از شهیدی آرام آرام پشت خاک ریز و در حسرت دیدن فرزند دو ساله اش می ریخت را نادیده می گیرد.
آزادی یواشکی تو دردهای جانبازی که سی سال است با دستگاه نفس می کشد را نادیده می گیرد. آزادی یواشکی تو؛ غمهای مادری را که هنوز در روستا مجنون وار عکس فرزند شهیدش را در دست دارد و چشمان یعقوب وارش به جاده، تا اینکه شاید فرزندش از راه بیاید را نادیده می گیرد.
آزادی یواشکی تو؛ استخوان هایی شهیدی که برای مادری بعد از گذشت چندین سال می آورند را نادیده می گیرد. به کجا می روی؟ بی هویتی، بی ایمانی و بی عفتی تمام آرزویی است که برای خاتون ایران زمین نذر کردی!؟ معصومه کجا و چگونه در این مرز و بوم نفس کشیده ای و قد کشیده ای، چگونه این ارزشهای بزرگ انسانی برای تو ضد ارزش شد.
تأسفم برای توست، چرا که نمی دانی برای زنان و مردم و همکارانت موجودی غیرقابل اعتماد و احترامی! چرا که ابتدا خیانت کردی بر دین خود بر کشور و خواهران خودت، تصویری از زنان و ناموس شیعه را تو به دیده نامحرمان دادی، کاش می شد خواهرانه سیلی به صورتت میزدم تا از خوابی که به ناچار در آن رفته ای بیرون آیی.
زمانیکه در کشور مالزی بودم عکس نیمه عریان بازیگر زن خود فروخته (گلشیفته فراهانی) منتشر شد، زنان چینی و مالایی و هندی باننگ و خجالت و سوال این فیلم را دست به دست می کردند. این نامش شیر زنی نیست، این نامش مبارزه نیست، این نامش جهاد نیست. فقط یک دسیسه و فریاد است که مطمئنم از سینه تو نیست. از دهان بد بو، بد طینت و بد دل دشمنان دین و اخلاق و خانواده و مذهب است.
خواهرانم، دختران ایران زمین.
آبجی های گلم... حجاب همچون صندوقچه قیمتی است که وجود گرانقدر و در نایاب وجودتان را در خود نگه می دارد. نجابت تمام عنصر زیبایی زن ایرانی است که همیشه برای تمام مردان دنیا دست نیافتنی بوده. در گرانبهای قامت سروگونه تان را حراج نکنید به مفت. بگذارید بچه های شما، همسران شما به پاکدامنی و عفت شما ببالند و تکیه کنند.
به نوشته ام که در تنهایی و پر از بغض نوشته شده فکر کنید. منم یه جایی ام تو همین کشور و یک روسری رنگی آراسته به خطوط فارسی به سرم. من یک زن مسلمان ایرانیام.
و بی گمان اگر داعش بیاید و در سامرا جولان دهد
بعضی وزیرهای علوم
در بعضی نقاط جهان
بی خیال داعش و کربلا
در کار مهره چینی خود هستند
منظور من شاید وزیر علومی باشد در بورکینوفاسو
و بی گمان اگر داعش بیاید و در نجف جولان دهد
بعضی وزیرهای خارجه بعضی نقاط جهان
همچنان لبخند می زنند و
از هفت روز هفته شان شش روز را با پنج بعلاوه یک سپری می کنند
منظورم وزیر خارجه جایی ست مثل گینه بیسائو
و بی گمان اگر داعش بیاید و در کربلا جولان دهد
بعضی پریزیدنت های بعضی کشورها
دنبال صحبت تلفنی با خادم الحرمین شریفین اند
تا بلند بگویند تقبل الله یا شیخ
و از کنار ماجرای سامرا یک جور بگذرند
منظورم رییس جمهور سابق چچنستان است
اصلا به شعر چه
بگذار سیاست بر میز مذاکرات همچنان لبخند بزند
تا از خنده روده بر بشود
بگذار دیرالزور را به زور بگیرند
ما تلافی اش را در دانشگاه های مان در می آوریم
تا جبهه اصلاحات برنده شود فردا
تا اصحاب فتنه برگردند
و داعش ایرانی شکل بگیرد
نمی شود نشست و تماشا کرد داعش را
و داعش های وطنی را
که اوضاع جهان را مساعد می بینند
هشت روزش را
با پول های آزاد شده ما
پپسی می خورند.
نمی شود نشست و تماشا کرد
که جای یاوری قدس
حالا
مسلمانان چچن و هشتاد جای دیگر
سر محافظان حرم را می برند
در سوریه
در سامرا
نمی شود نشست و تماشا کرد
که هر روز سرها بر نیزه می شود
و شیخ آل سعود
برای رفع ضعف قوه بائش هر روز
سوسمارهای داعش را روانه بیابان می کند
نمی شود نشست و تماشا کرد
که دیپلماسی ما دهانش تا بناگوش باز است
و معلوم نیست به کی لبخند می زند
اصلا گور پدر پنج بعلاوه شش
می خواهم سر به تنش نباشد
شش بعلاوه ی هفت
تمام اینها دروغ است
و حقیقت همین کربلاست
همین حسین شهید است
همین امام غائب ماست
که دنبال رد پایش
اصحاب دجال
به سامرا رسیده اند
طالبان و داعش دروغ اند
تمام شان از شکمبه شاه عربستان بیرون زده اند
تمام شان از آروغ شاه نفت اند
باید شلیک کرد
با گلوله
با شعر
با فریاد
با اعزام بچه های بسیجی
و شام داعش را سیاه کرد
باید داعش را تجزیه کرد
و چهار حرفش را شکافت و بیرون ریخت
حرف نخست داعش
ترکیب دزدی است و دنائت با دیپلماسی غربی
و دومین حرفش محصول مشترک دوقلوهای به هم پیوسته امریکا و اسرائیل است
و حرف بعدی آن
عربستان است با شاه بی خردش
که شوت است و شراب وسوسه های شیطان را نوشیده است
نمی شود نشست و تماشا کرد
فردا دوباره جام جهانی است
و فرصت دوباره شیطان هاست
که حمله کنند با داعش هاشان
با توپ های واقعی و داورهای دیپلمات شان
که حمله کنند با فوروارد طالبان و با هافبک های سپاه ابرهه و مربیان اسرائیلی
و پول شاه خرفت عربستان
که بگذرند از دروازه کربلا و سامرا
نمی شود نشست و تماشا کرد
حالا این خط و این نشان
نمی شود نشست و تماشا کرد
تدبیر را و امید را
که مدتی ست
مانند دیوانه ها
فقط می خندد و لام تا کام
حرفی نمی زند.
شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام
در شب بعثتتان حوریه باران شده ام
تا که از محضر عرفانی حق بازایی
پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام
آیه ای عرضه کن ای معتکف غار حراء
قلبا آماده بشنیدن قرآن شده ام
به حدیثی نبوی روح مرا تصفیه کن
که سرا پا همه بازیچه شیطان شده ام
تهنیت باد پیمبر شدنت مرد امین
که در آمیخته با سیل مریدان شده ام
منم آن گمشده در وادی سرگردانی
که به دستان کریم تو مسلمان شده ام
نبی الله ترین ای سبب خلقت انس
تازه از بعد تو حس میکنم انسان شده ام
برکه بی رمق و مرده دلی بودم و حال
از عنایات تو چون رود خروشان شده ام
بودم آن بتکده مملو از لات و هبل
که به دستان پسر عم تو ویران شده ام
حمدلله به نمایندگی از قوم عجم
روزبه* بودم و از عشق تو سلمان شده ام
*نام ایرانی جناب سلمان
***علی آمره**