سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته

بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته

اصلا انگار نه انگار گنه کارم من
به تو اندازه ی یک عمر بدهکارم من

گرچه آلوده ام و خار ولی برگشتم
طبق آن فطرت پاک ازلی برگشتم

دیدم از غیر درت بی محلی، برگشتم
دستِ پر هستم و با نام علی برگشتم

از عقوبات من غم زده تعجیل بگیر
عبد آلوده پشیمان شده تحویل بگیر

بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه
خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه

وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه
من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه

حرف پرواز زد اما همه طنازی بود
دوستت دارمِ آن دوست، دغل بازی بود


هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد
این در آن در زدم اما گره ام باز نشد

این پر سوخته وقتی پرِ پرواز نشد
سدّ راه گنه خانه برانداز نشد

ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا
گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بیا


حال، من آمده ام حالِ مرا بهتر کن
دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن

با چنین بنده که داری به مدارا سر کن
دم افطارم و مست می کوثر کن

کوثر از اشک حسین است خدا می  داند
که علی ریخته و فاطمه می گریاند

گرچه اندازه ی یک کوه گنه سنگین است
آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است

سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است
آخر کار هر آن کس که بیاید این است

اولین قطره ی اشکی که ز چشمت ریزد
بهر امداد به او فاطمه بر می خیزد
***حسین قربانچه***



نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 93/4/7 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )