دوش، یاران خبر سوختنش آوردند
صبح، خاکستر خونین تنش آوردند
یا رب! این کشتهى عریان کدامین عرصه است؟
که ز «بازار تجرد» کفنش آوردند
این گلى بود که از خلوت خوشبوى بهار
بهر پرپر شدن اندر چمنش آوردند
ساحت سرخ اجابت زشفا خانهى وصل
مرهم تازهى داغ کهنش آوردند
آنکه چون سرو سهى بدرقه شد با گل اشک
اینک از معرکه چون نسترنش آوردند
صحنهى حادثه سرشار شد از بوى عروج
وقتى از مصر بلا پیرهنش آوردند
به سراپردهى نورانى قربش بردند
آنکه چون شمع در این انجمنش آوردند.
شعر خوش بوى ظفر، بر لب چاووش شماست
موج شط شفق از سینهى پر جوش شماست
فلق آیینهى اندام کفنپوش شماست
اى دلیران ره عشق، دلیرانه به پیش
که در این ره، علم حادثه بر دوش شماست
تا مى عاشقى از جام شهامت زدهاید
عشق، حیران ز خروش دل مدهوش شماست
روح بخش دل بیدار دلیران امروز
نفس قدسى سردار قدح نوش شماست
عطر جانبخش سحر، در رگ گل میرقصد
شعر خوشبوى ظفر، بر لب چاووش شماست
سوى این بادیه، با مشعل تکبیر شوید
که در این ره به کمین، دشمن مغشوش شماست
خوش برانید که در حجلهى نورانى فجر
شاهد فتح و ظفر، تشنهى آغوش شماست