به همراه بچه هاى تفحص بودیم و ازهمراهى شان کسب فیض مى کردیم گهگاه پاى خاطراتشان هم مى نشستیم از جمله پاى خاطراتجانباز شهید حاج على محمودوند. خاطره اى که در ذیل مى آید نقل از اوست که قسممداد تا وقتى زنده است آن را بازگو نکنم! و حالا که محمودوند گرامى در بهشت آرمیدهاست نقل این خاطره شاید نقبى بزند به آن روزهاى خوب خدا، امید که از آن حال و هواخوشه چین معرفت باشیم. سال ?? در عملیات والفجر مقدماتى(فکه) از واحد تخریب لشکر??به گردان ها مامور شده بودیم و محل حضورم در گردان حنظله بود. یک شب که در گردانخواب بودیم متوجه شدم شخصى که در کنار من خوابیده به نام عباس شیخ عطار به شدت درحال لرزیدن است و به حال تشنج افتاده بود....