من بی قرار روضه ی زهرای اطهرم
خدمتگزار روضه ی زهرای اطهرم
روزی که روزی همه را داد ذوالمنن
بر من ولای فاطمه را داد ذوالمنن
با مهر او حوالی عشق خدا شدم
دیوانه ی ولای علی مرتضی شدم
با مهر او حیات مجدد گرفته ام
اسلام واقعی ز محمد گرفته ام
یک شب که خواب آمد و هست مرا گرفت
دیدم نگار آمد و دست مرا گرفت
فارغ دلم ز فکر غم انتظار کرد
آمد قرار سینه مرا بی قرار کرد
روح مرا به وادی عشق خدا کشید
در مجلس منوری از انبیا کشید
دیدم تمام در بر آدم نشسته اند
با احترام محضر خاتم نشسته اند
آنجا خلیل خادم و جبرئیل سینه زن
موسی کلیم همره او مانده از سخن
عیسی مسیح گوشه ای از مجلس خدا
در زمزمه بیا قمر نرگس خدا
ناگه نگار بر سر منبر نهاد پا
این گونه گفت مدحت زهرای مصطفی
بسم اللهش سلام به زهرای عشق بود
روضه نبود جنت اعلای عشق بود
بعد از سپاس خالق یکتا امیر عشق
گفتا سلام مادر خیر کثیر عشق
اول سلام بر سکنات الهی ت
دوم سلام بر وجنات الهی ت
سوم سلام بر دل پر از خدای تو
بر دست های زخمی و مشکل گشای تو
چهارم سلام بر همه ی جلوه های تو
بر گریه های نیمه شب و ربنای تو
پنجم سلام بر تو و بابات مصطفی
بر همسر غیور و صبور تو مرتضی
مادر سلام بر تو و اولاد پاک تو
مانده هنوز مخفی از خلق خاک تو
مادر سلام بر همه ی غصه های تو
بر غربت مدینه ی کرب و بلای تو
مادر سلام بر خم ابروی زخمیت
بر پهلوی شکسته و بازوی زخمیت
مادر سلام بر تو و تابوت چوبیت
بر آفتاب دیده ی پاک و غروبیت
مادر سلام بر همه ی ناله های تو
آتش گرفت خاک زمین زیر پای تو
اینجای روضه یار گریبان درید و گفت
آه از درون سینه ی خسته کشید و گفت
مادر سلام بر تو و حیدر که شب نخفت
بر غنچه ای که در وسط شعله ها شکفت
فریاد وای از همه ی انبیاء بلند
آواز آه از دل عرش خدا بلند
اما سخن میان زبانها ادامه داشت
او می سرود روضه و غوغا ادامه داشت
ناگه کلام رنگ خدایی تری گرفت
شوری عجیب مجلس پیغمبری گرفت
زهرا اگر نبود خدا عالمی نداشت
زهرا اگر نبود علی پرچمی نداشت
زهرا اگر نبود تکامل فسانه بود
حتی خدا بدون دلیل و نشانه بود
زهرا اگر نبود سعادت سراب بود
فریاد وا خدا به خدا بی جواب بود
زهرا اگر نبود هدایت ضلال بود
فهمیدن نجات و تعالی محال بود
زهرا اگر نبود شفاعت خرافه بود
حتی قلم ز جرم خلایق کلافه بود
زهرا اگر نبود ولایت هلاک بود
دین خدا و عشق علی زیر خاک بود
زهرا اگر نبود کسی سینه زن نبود
از شور و عشق و نغمه ی مستی سخن نبود
کم کم اذان صبح شد و حرف ناتمام
مولا نمود بهر نماز شبش قیام
ناگه به خویش آمدم و غرق التهاب
دیدم که خواب بودم و با چشم پر ز آب
روی لبم نوای غریبانه ای نشست
بغضم به یاد خواب خوش دیشبم شکست
گفتم سلام مادر اعجاز فاطمه
سوز مرا به گریه نما ساز فاطمه
***محمدرضا نجفی***
نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 91/1/13 |
نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...