سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

سفر بهتر

به سوگ لاله، گر این مایه داغ خواهم دید

به عمر کوته گل ، مرگ باغ خواهم دید

کم از دو هفته ، نه من دیدم عاشقان دیدند

که رهروان تفرج ، هزار گل چیدند

زناى تار ، به یک زخمه ناله مى‏روید

زدشت خشک ، به یک داغ لاله مى‏روید

تو را به صحبت یک گل هزار دل بند است

هزار گل ، تو چه دانى هزار گل چند است

هزار مرغ در این عرصه زار مى‏خوانند

از این هزار، یکى را هزار مى‏خوانند

هزار قصه‏ى مرموز باغ مى‏داند

شب از شمیم سحر روز باغ مى‏داند

هزار را دل پر مهر و جان پر کینه است

هزار را طرب آب و طبع آیینه است

به لاله داغ بهار از بهار باید جست

غم عشیره‏ى باغ، از هزار باید جست

قرینه‏اى است که مل را خمار مى‏داند

زمینه‏اى است که گل را هزار مى‏داند

تو مرد راه نه‏اى، گرد را چه مى‏دانى

تو اهل درد نه‏اى ، درد را چه مى‏دانى

تو بى‏هشانه ملولى، تو منگ را مانى

تو خامشى ، تو صبورى ، تو سنگ را مانى

کسى به طالع مرغان غمگسار مباد

وزین هزار، یکى در چمن هزار مباد

کسى مباد که ذوق هزار دریابد

بهار بیند و مرگ بهار دریابد

ببین به رایت این لاله‏ها که در باغ‏اند

که سوره سوره‏ى سوگند و آیه‏ى داغ‏اند

ببین به خون شقایق که تازه ریخته است

به غنچه‏اى که به دامان گل گریخته است

ببین به بید که زلف از عزا پریشیده است

به سرو ناز که دامن زباغ بر چیده است

ببین به سبزه که رخت کبود پوشیده است

به صبح برگ که در مرگ باغ موییده است

ببین به هرچه که در باغ دیدنى است ترا

که روز تلخ جدایى رسیدنى است ترا

ببین و حال هزاران این چمن دریاب

وزان میانه یکى حال زار من دریاب

نگار من ! غم گل‏هاى باغ کشت مرا

جگر درید، به ماتم شکست پشت مرا

نگار من ! دلم از درد و داغ افسرده است

که غنچه، غنچه‏ى باغ از تموز پژمرده است

هجوم غارت گلچین ندیده بودم هیچ

نگار من! بتر از این ندیده بودم هیچ

لهیب شهوت دشنه نگاه تشنه‏ى تیغ

بلا و شور و شهادت، دریغ و درد و دریغ

نگار من ! همه یاران من سفر کردند

به خط خون شقایق مرا خبر کردند

شبى که هم نفسانم زباغ کوچیدند

مرا ز لاله و گل داغدیده پرسیدند

نه خوار واهمه بودم، نه بى‏شرف بودم

که غافلانه گذشتند و این طرف بودم

به داغ لاله که در سوگ اهل من رویید

به خون هر چه شقایق که در چمن رویید

به خشم کوه که بر گوش آسمان سیلى است

به درد باغ که در مرگ عاشقان نیلى است

به ننگ عشق که او را نثار خواهم شد

به نام مرگ، سحرگه سوار خواهم شد

نماز را به اشارت سواره مى‏خوانیم

مجال نیست که ما تا ستاره مى‏رانیم

طلایگان سپه را نوید نیست هنوز

مجال نیست که منزل پدید نیست هنوز

نماز را که مجاور نشسته مى‏خواند

مسافریم و مسافر شکسته مى‏خواند


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 90/8/14 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )