سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

 

منم که مرگ ، شراب خم ولاى من است

منم که نعش خودم روى دست‏هاى من است

منم بسیجى عاشق ، ملازم امروز

منم سپاهى دیروز ، خادم امروز

من از قداست سرخ « شلمچه » آمده‏ام

منم که تازه ز فتح « حلبچه » آمده‏ام

منم که خاک « هویزه» دل آشناى من است

هنوز بر سر آن نقش ردپاى من است

منم که دست دعایم همیشه بالا بود

منم « جزیره‏ى مجنون » که مست لیلا بود

منم که قلب من از پیروان ناى « خرمشهر»

منم که لک زده قلبم براى « خرمشهر»

دل « دوکوهه» هنوزم پر از جنون من است

به روى شانه‏ى او ردپاى خون من است !

اگرچه نیستم آنجا نشان من آنجاست

هنوز پاره‏اى از استخوان من آنجاست

گذشت ثانیه آنجا صعود بود و صعود

به سمت عرش خدا ، پلکان من آنجاست

مگو که بال ندارى ، فضاى من تنگ است

براى پر زدنم ، آسمان من آنجاست

هنوز سنگر و محراب و مهر و تسبیحم

هنوز موج صداى اذان من آنجاست

و نوشداروى من ، شربت شهادت من

تمام زندگى‏ام ، شوکران من آنجاست

هنوز از « پل کرخه» صلات مى‏شنوم

طنین آیه‏ى « والعادیات » مى‏شنوم

هنوز پنجه‏ى سرخم ، درفش « سومار » است

هنوز دست شهیدم در آن علمدار است

منم ، که سوخته‏ام در بلاد « اندیمشک»

و برده ، خاک مرا ، گرد باد « اندیمشک»

منم که عشق، مرا با دعا ، عجین کرده است

فضاى جبهه ، مرا با خدا ، عجین کرده است

همان که از ره تردید در ثبات افتاد

و مثل دست « ابوالفضل (ع)» در فرات افتاد

همان که سینه سپر کرد ، پیش اژدر ناو

همان که حک شده بر قلب او حماسه‏ى « فاو»

شبى که « خارک » ز خون دلم گیاه آورد

«خلیج فارس» به آغوش من پناه آورد

منم تلالوى یک رقص نور در آتش

صداى سوختن بال « هور » در آتش

شکسته بال ، به آمال ، پرزدم یاران

همیشه بى پر و بى‏بال ، پرزدم یاران

اگرچه در همه جا یک یزید ، پنهان بود

همیشه اسلحه‏ام ، متکى به ایمان بود

... و من که مثل منور به شب غضب کردم

در آرزوى شهادت همیشه تب کردم

دوگام ، فاصله بین من و شهادت بود

دلم شهید نشد - آه - کم سعادت بود !

زیاد فاصله با من نداشت هرکس رفت

دوگام ، بیشتر از من گذاشت ، هرکس رفت !

و من که لنگ نبودم ؟ چرا به جا ماندم ؟

قسم که سنگ نبودم ، چرا به جا ماندم ؟!

اگر عروس شهادت جواب کرد ، مرا

براى مصلحتى ، انتخاب کرد مرا

گذاشت تا که بمانم ، خداخدا بکنم

به جان رهبر جانبازمان ، دعا بکنم

گذاشت تا که بمانم به خاطر جبهه

و شعر سرخ بخوانم به خاطر جبهه !


نویسنده روایت شهید حسن... در چهارشنبه 90/8/11 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )