بیا به سفری برویم، سفر به سرزمین پروانگان، سفر به سرزمین کبوتران پر کشید4تا به آسمان، به «دوکوهه» معبد سالکان و شب زندهداران و شیرمردان به کنار «اروند» پل سیدالشهداء(ع) همان پلی که در «والفجر هشت» به آسمان متصل بود. به «شلمچه» به آن عرش زمینی، به آن معراج فرزندان نبی(ص)، همان جا که صدها نفر از فرط عطش در محاصرة دشمن علی اکبر گونه پر کشیدند. همان جا که باران گلوله بسیجیانش را تیرباران کربلایی کرد. همان جایی که آهن در مقابل آفتابش طاقت نمیآورد، همان جایی که صحرایی به گستردگی دلهای پاک و بیآلایش فرزندان خمینی دارد. همان فرزندانی که در آن، آن قدر جنگیدند و جنگیدند که دشمن زبون را خارتر از خار کردند و نام خود را همسنگ بالامکان و در ملکوت جای گزیدند و امتداد کربلای حسین(ع) شدند.
همان جایی که لالههایی شکستند و شقایقهایی پرپر شدند. همان جایی که سه راهی شهادت داشت و همه نقد جانشان را با خدا معامله میکردند. سلام بر تو ای شلمچه و سلام بر شهیدانت. سلام بر تو و شهیدانی که تشنگی را شرمنده خود کردید و دست در دست هم دعای وحدت را میخواندید و چون سیمرغ به آسمان پریدید. ای نهری که از فرات در شلمچه به یادگار هستی، ما با تو یاد علمدار عشق ابوالفضل(ع) هستیم و چهرهی غریب او را در آب مینگریم و میگرییم.
به «طلائیه» سری بزنیم. همان جایی که هنوز زنده است. همان جایی که میدانهای مین و سیمهای خاردار و خورشیدیها و تانکهای سوخته هنوز نفس میکشند. طلاییه! ای معدن طلای ناب خداوند! تو در دل خود نگهدار هزاران «یاسمن» هستی. همان جایی هستی که میتوان غبارهای دل را با ارواج شهدایت بزداییم. طلاییه احساس افتخار منی با شهیدان سر فزارت که هنوز بوی معطر آنها بر مشام میرسد و روحهای سرگردان را به خود میکشد.
سلام بر شلمچه و طلائیه، سلام بر جبهه و سلام بر شهیدانشان!