میآیی سبز، میآیی سپید، میآیی سرخ. بر شانههای دریا میآیی. میآیی و دل منتظرم پشت پنجره، پشت پیراهن سیاه بیقراری. میآیی تا چشم انتظاریم تمام شود. میآیی تا حضور، تا پیش پای اشکهایم، تا حس ناتمام دستهای منتظرم. میآیی و شهر دریا میشود. دریایی از دستهای تنهایی، دریایی از چشمهای خیس.
حالا در آمدنت نمیدانم بخندم یا بگریم. من غرق آمدنت میشوم و به یاد میآورم که چگونه شب از حضورت میشکافت. که عشق چگونه در نمازت خیس شرم میشد. که آسمان چگونه در چشمهایت صبر میکرد تا دروازة شهادت رو به باغ ملکوت باز شود.
حالا که از غربت خاک برگشتهای بوسه هم بر مزار تو کم است، گریه هم. تنها شهادت میداند که شهید یعنی چه؟
تنها آسمان صدای پرواز تو را میفهمد. ما خاکیان، در این آمدن و آن سفر جاودان فقط بیقرار و شرمساریم.
حالا که با هیبتی از ایثار و عشق آمدهای، قدم نه بر خاک که بر چشم ما بگذار.
رواق منظر چشم من آشیانة توست کرم نما و فرود آ که خانه، خانهی توست