سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

 

آنها که رفته اند، مى دانند کانى مانگا چه شیب و ارتفاعى دارد. عملیات والفجر چهار آنجا انجام شد و نیروهاى ما مدتى روى آن مستقر بودند. اواسط سال 71 بود که براى آوردن پیکر شهدایى که در منطقه جا مانده بودند به آنجا رفتیم.

صبح زود که شروع کردیم به صعود. ظهر بود که در اوج خستگى و هن و هن کنان به نزدیک قله رسیدیم. لختى نشستیم تا نفسى تازه کنیم. هنوز بدنم را روى سنگ ها رها نکرده بودم که در چند مترى خودمان در سراشیبى تند قله کانى مانگا، متوجه پیکر شهیدى شدم که دمرو به کوه چسبیده بود رفتیم که براى آغاز پیکر او را برداریم. نزدیک که شدیم، ماتمان برد. شهید کفش هاى طبى مخصوص افراد معلول را به پا داشت که با میله هاى مخصوص به کمرشان بسته مى شود. ما در زمان صلح، بدون هرگونه خطرى، از صبح تا ظهر طول کشیده بود تا خودمان را به آنجا برسانیم ولى او در اوج عملیات و جنگ، در زیر آتش دوشکا و خمپاره هاى دشمن، مردانه و دلاورانه، خود را در شب عملیات تا آنجا بالا کشیده بود; کسى که بدون شک راه رفتن به روى زمین عادى برایش خیلى مشکل بوده.
متأسفانه هرچه گشتیم از پلاک یا کارت شناسایى اش خبرى نشد ولى آنجا محورى بود که بچه هاى لشکر 14 امام حسین(علیه السلام) اصفهان عملیات کرده بودند. روزهاى بعد به یگانشان که اطلاع دادیم، سریع او را شناختند و گفتند:
- او نوجوانى بود که پاهایش معلول بود ولى با اصرار زیاد به عملیات آمد و شهید شد و جنازه اش همان بالا ماند.


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 90/5/6 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )