سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

هر کس بر می گشت از رشادتش تو عملیات می گفت: 

- من دویدم ... من نارنجک انداختم ... من تک تیرانداز بودم ... من آر.پی.چی زدم تو سنگرشون ... من ...»

غواص ها زیر بغلش را گرفته بودند و می آوردنش گفتند:

«حاجی تو قایق تنها بود»

رفتم جلو و روی آو را بوسیدم و پرسیدم:

«حاج ستار! دشمن نفهمید شما تو قایق هستین؟»

با آن حالش گفت:

«چرا! یکی دو نفر شونم اومدن تو قایق اما بچه ها زدنشون!»

و رفت.

صحبت غواص ها را توی ذهنم مرور کردم و با تعجب گفتم:

«بچه ها!؟»


نویسنده روایت شهید حسن... در دوشنبه 90/4/20 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )