فاطمیه اعتقاد شیعه است
عشق زهرا در نهاد شیعه است
فطمیه آبروی اهل دل
سوختن در گفت و گوی اهل دل
فاطمیه شاهدی بر بی نشان
غربت مولا امیر مؤمنان
فاطمیه از ولایت تا ولی
یک سقیفه فتنه در حق علی
فاطمیه شور و حال گریه است
چشم اگر چشم است مال گریه است
فاطمیه شرح زهرا بودن است
افتخار نسل زنها بودن است
فاطمیه فصل یک تاریخ درد
این حدیث تلخ با دلها چه کرد
فاطمیه کوثر پر پر شده
شاخه ای از یاس خاکستر شده
فاطمیه رنج محتوم علی
یک سقیفه حق مظلوم علی
فاطمیه ذوالفقار در نیام
بازتاب گریه های نا تمام
فاطمیه شرم آتش در بهشت
بیقرار از اشک پیغمبر بهشت
فاطمیه سیلی و یاس کبود
یا محمد جرم زهرایت چه بود؟!
فاطمیه خطبه های آتشین
گفتن حق در حضور ظالمین
فاطمیه با اذان های بلال
سوختن در آتش اشک زلال
فاطمیه ریشه دارد در حجاب
جلوه ی زهرایی اسلام ناب
فاطمیه سرّ یاس و لاله است
یک حیاط پاک هجده ساله است
فاطمیه محنت و رنج و بتول
اولین غمنامه ی آل رسول
***جعفر رسول زاده***
نویسنده روایت شهید حسن... در دوشنبه 91/1/14 |
نظر
ای سینه ات شکسته تر از سقف آسمان
ای اشک تو بهانه ی این چشم خون فشان
کار دلم ز آه گذشته بعید نیست
از سوختن سیاه شود لوح کهکشان
آغاز زندگانی ما با نماز بود
برخیز و یک نماز دگر با علی بخوان
پیراهن فراق و گریبان صبر چاک
تا عمر دارم از تو به دل دارم این نشان
تنهایی ام نگفتنی و غم شنیدنی
بی تو غریب تر شوم ای یار همزبان
از کوچه می گذشتم و دیدم دلم گرفت
یاس مرا ز شاخه شکستند ناگهان
***جعفر رسول زاده***
نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 91/1/13 |
نظر
چشم خشک از چشمهای تر خجالت می کشد
چشمه وقتی خشک شد ، دیگر خجالت می کشد
سوختن در شعله ی دل کمتر از پرواز نیست
هر که اینجا نیست خاکستر ، خجالت می کشد
بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست
این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد
لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم
دستهای سائل از این در خجالت می کشد
طفل بازیگوش را شرمی نباشد از کسی
بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد
تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست
در مسیر عرش، بال و پر،خجالت می کشد
حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است
با ورود فاطمه ، محشرخجالت می کشد
نامه اعمال نوکرها بدست فاطمه ست
آنقدر می بخشد و.... نوکرخجالت می کشد
. . . .
آنچه مادر می کشد،دردش به دختر می رسد
گر بیفتد مادری ، دختر خجالت می کشد
دست این از دست آن و...دست آن از دست این....
آه....دارد همسر از همسر خجالت می کشد
هر کجا حرف "در" و "دیوار" و...از این چیزهاست
چشم خشک از چشمهای تر خجالت می کشد
***علی اکبر لطیفیان***
نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 91/1/13 |
نظر
من بی قرار روضه ی زهرای اطهرم
خدمتگزار روضه ی زهرای اطهرم
روزی که روزی همه را داد ذوالمنن
بر من ولای فاطمه را داد ذوالمنن
با مهر او حوالی عشق خدا شدم
دیوانه ی ولای علی مرتضی شدم
با مهر او حیات مجدد گرفته ام
اسلام واقعی ز محمد گرفته ام
یک شب که خواب آمد و هست مرا گرفت
دیدم نگار آمد و دست مرا گرفت
فارغ دلم ز فکر غم انتظار کرد
آمد قرار سینه مرا بی قرار کرد
روح مرا به وادی عشق خدا کشید
در مجلس منوری از انبیا کشید
دیدم تمام در بر آدم نشسته اند
با احترام محضر خاتم نشسته اند
آنجا خلیل خادم و جبرئیل سینه زن
موسی کلیم همره او مانده از سخن
عیسی مسیح گوشه ای از مجلس خدا
در زمزمه بیا قمر نرگس خدا
ناگه نگار بر سر منبر نهاد پا
این گونه گفت مدحت زهرای مصطفی
بسم اللهش سلام به زهرای عشق بود
روضه نبود جنت اعلای عشق بود
بعد از سپاس خالق یکتا امیر عشق
گفتا سلام مادر خیر کثیر عشق
اول سلام بر سکنات الهی ت
دوم سلام بر وجنات الهی ت
سوم سلام بر دل پر از خدای تو
بر دست های زخمی و مشکل گشای تو
چهارم سلام بر همه ی جلوه های تو
بر گریه های نیمه شب و ربنای تو
پنجم سلام بر تو و بابات مصطفی
بر همسر غیور و صبور تو مرتضی
مادر سلام بر تو و اولاد پاک تو
مانده هنوز مخفی از خلق خاک تو
مادر سلام بر همه ی غصه های تو
بر غربت مدینه ی کرب و بلای تو
مادر سلام بر خم ابروی زخمیت
بر پهلوی شکسته و بازوی زخمیت
مادر سلام بر تو و تابوت چوبیت
بر آفتاب دیده ی پاک و غروبیت
مادر سلام بر همه ی ناله های تو
آتش گرفت خاک زمین زیر پای تو
اینجای روضه یار گریبان درید و گفت
آه از درون سینه ی خسته کشید و گفت
مادر سلام بر تو و حیدر که شب نخفت
بر غنچه ای که در وسط شعله ها شکفت
فریاد وای از همه ی انبیاء بلند
آواز آه از دل عرش خدا بلند
اما سخن میان زبانها ادامه داشت
او می سرود روضه و غوغا ادامه داشت
ناگه کلام رنگ خدایی تری گرفت
شوری عجیب مجلس پیغمبری گرفت
زهرا اگر نبود خدا عالمی نداشت
زهرا اگر نبود علی پرچمی نداشت
زهرا اگر نبود تکامل فسانه بود
حتی خدا بدون دلیل و نشانه بود
زهرا اگر نبود سعادت سراب بود
فریاد وا خدا به خدا بی جواب بود
زهرا اگر نبود هدایت ضلال بود
فهمیدن نجات و تعالی محال بود
زهرا اگر نبود شفاعت خرافه بود
حتی قلم ز جرم خلایق کلافه بود
زهرا اگر نبود ولایت هلاک بود
دین خدا و عشق علی زیر خاک بود
زهرا اگر نبود کسی سینه زن نبود
از شور و عشق و نغمه ی مستی سخن نبود
کم کم اذان صبح شد و حرف ناتمام
مولا نمود بهر نماز شبش قیام
ناگه به خویش آمدم و غرق التهاب
دیدم که خواب بودم و با چشم پر ز آب
روی لبم نوای غریبانه ای نشست
بغضم به یاد خواب خوش دیشبم شکست
گفتم سلام مادر اعجاز فاطمه
سوز مرا به گریه نما ساز فاطمه
***محمدرضا نجفی***
نویسنده روایت شهید حسن... در یکشنبه 91/1/13 |
نظر
هوای دخترکی را برادرش دارد
که خیرهخیره نگاهی به مادرش دارد
شبیه طفل یتیمی که مادرش مرده
نگاه ملتمسی بر برادرش دارد
گرفته بازوی او را به سمت در ندود
دری که نام علی روی سردرش دارد
صدای مادرش از درد میکشد او را
که دود و آتش و هیزم برابرش دارد
دویده فضه ولی دیر شد، به خود میگفت
دویدهاست که از خاک و خون برش دارد
چه دیده فضه، چرا روی خاکها افتاد؟
چه دیده فضه، چرا دست بر سرش دارد؟
به دستهای پدر تا که بند، مادر دید
نگاه کرد به حالی که همسرش دارد
کشید در پی بابا به کوچهها خود را
ولی جراحت سرخی به پیکرش دارد
گذشت، نوبت زینب شد و خودش این بار
گرفته دست یتیمی که در برش دارد
به قتلگاه عمویش نگاه میدوزد
که خنجری خبر از عطر حنجرش دارد
کشید دست، از آن دست و دست از جان شست
دوید تا که بدانند باورش دارد
و چند لحظه گذشت و میان خون حس کرد
سرش گرفته به دامان و مادرش دارد...
***حسن لطفی***
نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/1/12 |
نظر
آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و از زندگانیام
جانانهام که رفت، چرا جان نمیرود؟
ای مرگ! همتی که به جانان رسانیام
هر شب به یاد ماه رخت تا سحرگهان
هر اختریست شاهد اخترفشانیام
بر تیرهای کینه، سپر گشت سینهام
آرَم گواه پیش تو پشت کمانیام
یاری ز مرگ میطلبم، غربتم ببین
امت پس از تو کرد عجب قدردانیام !
موی سپید و فصل جوانی خبر دهد
کز هجر خود به روز سیه مینشانیام
دیوار میکند کمکم راه میروم
دیگر مپرس از من و از ناتوانیام
سوزندهتر ز آتش غم غربت علیاست
ایمرگ! ماندهام که ز غمها رهانیام
***استاد حاج علی انسانی***
از وبلاگ حسینیه
نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/1/12 |
نظر
آه...در میزدند...آه...آه...آه
چهل نفر...میزدند...آه...آه...آه
هر که را بیشتر آینه داشت
بیشتر میزدند ...آه...آه...آه
***
این فرشته ست و بالی ندارد
چند روز است حالی ندارد
نه خدا...نه خدا...نه...نه...زود است
فاطمه سن و سالی ندارد
***علی اکبر لطیفیان
نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/1/12 |
نظر
زودتر از شمع ها پروانه پرپر می شود
آینه در باد ها وقتی مکدّر می شود
جام آتش روی دست باد مستی می کند
حالیا از مستی اش احساس پرپر می شود
دود و آتش،بوی میخک،یاس، ریحان، کوچه ها ...
بیشتر از پیش تر دارد معطّر می شود
یک گلستان آتش و باد و در و دیوار ها
یک پرستو این میان، دیگر چه محشر می شود
میخ کرده بال های این پرستو را به در
هجمه ای از باد تا راهی این در می شود
بیشتر مادر که افتاده است پشت درب، یا
بیشتر پرپر، پدر از داغ مادر می شود
تازه اینجا اوّل قصه است با پروانه ها
آتش این قوم از این پس مکرر می شود...
***مهدی چراغ زاده***
نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/1/12 |
نظر
میدونید رفتن دلبر یعنی چی؟
معنی لحظه آخر یعنی چی؟
باغ بی غنچه چه معنایی داره؟
آشیون بی کبوتر یعنی چی؟
جلوی چشم یه دختر، نیمهشب
بردن تابوت مادر یعنی چی؟
بره یار و نشه فریاد بکشی
چه میفهمیم ما که مضطر یعنی چی؟
پاهاش انگار نای حرکت نداره
بدون فاطمه حیدر یعنی چی؟
اشکای نم نم ساقی میدونن
وقتی که بشکنه ساغر یعنی چی
درِ علمه علی و خوب میدونه
وقتی آتیش بگیره در یعنی چی؟
اونی که پر زده یار جوونش
میدونه غنچه پرپر یعنی چی
کی میدونه جای دستای تبر
روی برگای صنوبر یعنی چی؟
اولین باره که سلمان میبینه
لرزش زانوی حیدر یعنی چی
بعد از این بی فاطمه، پیش علی
می دونید خوندن کوثر یعنی چی؟
***قاسم صرافان
نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/1/12 |
نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...