سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

ای رفته کم‌کم از دل و جان، ناگهان بیا
مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا

قصد من از حیات، تماشای چشم توست
ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بیا

چشم حسود کور، سخن با کسی مگو
از من نشان بپرس ولی‌ بی‌نشان بیا

ایمان خلق و صبر مرا امتحان مکن
بی‌ آنکه دلبری کنی از این و آن بیا

قلب مرا هنوز به یغما نبرده‌ای
ای راهزن دوباره به این کاروان بیا
***فاضل نظری***


نویسنده روایت شهید حسن... در جمعه 91/2/22 | نظر

لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا
سالیانی ست که دل تنگ شماییم بیا

وسعتت در دل این ظرف  نشد جا ماندیم
تشنه از حسرت رویت لب دریا ماندیم

چشممان خشک شد از وسعت این بی اَبی
و  نداریم دگر طاقت این بی اَبی

در قنوت دلمان خواهش باران داریم
ندبه خوانیم و تمنای بهاران داریم

پس ببار ای پسر حضرت باران  بر ما
که ترک خورده زمین از اثر این گرما

دامن دشت شده سفره ی  راز دل ما
داغ الاله نشانی ز نیاز دل ما

ما که در راه تو عمریست تمامی گردیم
گردبادیم و به دنبال شما می گردیم

چند جمعه دلمان را سر راهت  اریم
تا بدانی که تمنای وصالت  داریم

شهرمان را ز رخ چون  قمرت  روشن  کن
کوچه ها را  پر  از نسترن و سوسن کن

اسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد
نه   که ما فاطمه  هم  چشم  به راهت دارد
***صابر خراسانی***


نویسنده روایت شهید حسن... در جمعه 91/2/22 | نظر

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم
بایداین بار به غوغای قیامت برسم

من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش
لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم

آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد
که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟

طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من
نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم

سیب سرخی سر نیزه ست...دعا کن من نیز
اینچنین کال نمانم به شهادت برسم
***محمد مهدی سیار***


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/2/21 | نظر

بالی در آسمان نگاهت به ما بده
یا نه! به این گیاه کمی هم هوا بده

اصلا در آفتاب گنه پس بگیر و بعد
در سایه های دور و بر خویش جا بده

سنگ فراق و سینه ی من،طاقتم کم است
بغضم شکسته است نگو شیشه را بده

باز است شوق پنجره هر وقت رد شدی
امشب به سنگ فرش دلم ردپا بده

دست خودم که نیست، شب جمعه آمده
اصلا مرا بگیر و به من کربلا بده
***روح الله عیوضی***


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/2/21 | نظر

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش،موج تماشا زده است

جمعه را سرمه کشیدیم ،مگر برگردی
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی

زندگی نیست ،ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد

از دل تنگ من ،آیا خبری هم داری؟
آشنا،پشت سرت مختصری هم داری؟

منتی بر سر ما هم بگذاری ، بد نیست
آه ،کم چشم به راهم بگذاری ،بد نیست

نکند منتظر مردن مایی ،آقا؟
منتظرهات بمیرند،میایی آقا؟

به نظر میرسد این فاصله ها کم شدنی ست
غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی ست

دارد از جاده صدای جرسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست
یوسف گم شده، ای اهل حرم! آمدنی ست
***صابر خراسانی***


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 91/2/21 | نظر

این کیست، این که محو تماشای خود شده
پیش از ظهور، مادرِ بابای خود شده

در بی زمانِ مانده به میلاد، سر بلند
از امتحانِ روشن فردای خود شده

با سیزده مناره خدا را صدا زده
قد قامت بلند مصلّای خود شده

منظومه های شمسی او بی نهایتند
گرم شکوه دیدن ژرفای خود شده

عقل فرشته ها که به جایی نمی رسد
خود پاسخِ شگفت معمّای خود شده

حالا علی برای علی جلوه کرده است
آئینه ی تلألؤ همتای خود شده

اصلاً خدا هر آن چه که می خواست، او شده
این کیست این که حضرت زهرای خود شده؟!

اشراق آسمانیِ رازِ تبارک است
صبح نزول سوره کوثر مبارک است!


دل می بری غزل غزل از این ترانه ها
شیواترین عزیزترین مادرانه ها

تسبیح را به دست بگیر و ببین که باز
معراج می روند همین دانه دانه ها

با آیه های سوره قدر آمدی که ما
ایمان بیاوریم به آن بی نشانه ها

هر صبح با سلام پیمبر طلوع توست
تنها بهانه ی پدرت از بهانه ها

آتش گرفت اگر تن تب دارمان چه غم
نورِ «دعای نورِ» تو سر زد به خانه ها

یا نور! فوق نور، علی نور ، نورِ نور
خورشید می شویم از این جاودانه ها

ای کاش زیر سایه سادات جا کنیم
نانی خوریم و حق نمک را ادا کنیم  

سرو آمدی که پایِ علی همسری کنی
اصلاً رسیده ای که علی پروری کنی

با خطبه ات حماسه ای از واژه ها شکفت
شاید زمان آن شده پیغمبری کنی

تو از خودت برای خدا خرج می کنی
تا پاسداری از شرف سنگری کنی ...

که ریشه ولایت از آن آب می خورد
تا سایه ای بگیرد و حق گستری کنی

نهج البلاغه خوان مدینه، طنین تو
پیچیده تا که شرح علی محوری کنی

شیرازه عفاف و حیا و وقار و صبر
تنها به دست توست که مرد آوری کنی

ما شیعه زاده ایم به این دل خوشیم که
بیمار می شویم کمی مادری کنی

بانو به قول خواجه هواخواهِ خدمتیم
جا ماندگان قافله های شهادتیم


یادش بخیر یاد شهیدان یکی یکی
شوریده های حضرت باران یکی یکی

خرّم شده است شهر به شهر دیارمان
از خون گرم و قامت ایشان یکی یکی

جبهه گرفته بوی تو را که گرفته ای ...
سرهای سرخ بر سر دامان یکی یکی

کم کم پیامشان که فراگیر می شود
گل می کنند غزّه و لبنان یکی یکی

بحرین و مصر و تونس و صنعا ز خواب جست
از انقلاب پیر جماران یکی یکی

اکنون رسیده است زمانش که بشکنند
طاغوت های سنگی انسان یکی یکی

با بیرق ولیّ زمان می زنیم پا ...
بر قله های دانش دوران یکی یکی

بر لب فرشته نام تو آورد گریه کرد
سجّاده درد پای تو حس کرد گریه کرد


جان می دهیم و از درتان پر نمی زنیم
موجیم و سر به ساحل دیگر نمی زنیم

وقتی که حرف، حرفِ ولایتمداری است
ما دم ز غیر تا دم آخر نمی زنیم

وقتی که امر نایبتان فرض جان ماست
سنگ کسی به سینه ی باور نمی زنیم

ما را فقط به پای ولایت نوشته اند
ما سینه پای بیرق دیگر نمی زنیم

با ذوالفقارِ نامِ علی پا گرفته ایم
ما درس خود ز مکتب زهرا گرفته ایم
***حسن لطفی***


نویسنده روایت شهید حسن... در سه شنبه 91/2/19 | نظر

دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است
شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است

تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان
این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است

مادر! حضور نام تو در شعر های من
لطف خداست شامل حال غزل شده است

غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم
این مسأله میان من و عشق حل شده است

سیاره ای که زهره نشد آه می کشد
آه است و آه  آنچه نصیب زحل شده است

زهرایی و تلألو نور محبتت
در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است

با نام تو هوای غزل معنوی شده است
بی اختیار وارد این مثنوی شده است

هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری
تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری

نامت مرا مسافر لاهوت کرده است
لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است

از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت
باید برای بردن نامت وضو گرفت

نور قریش! تا که تویی صاحب دلم
غرق خداست شعب ابی طالب دلم

عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است
حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است

از این شکوه، ساده نباید عبور کرد
باید مدام زندگیت را مرور کرد

چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است
پیش تجملات، جهازت سپر شده است

آیینه ای و سنگ صبور پیمبری
در هر نفس برای پدر مثل مادری

اشک شما عذاب بهشت است، خنده کن
لبخندت آفتاب بهشت است، خنده کن

دنیای ما نبوده برازنده ی شما
هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما

آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام
حس می کنم مزار تو را بین سینه ام

مانند آن خسی که به میقات پر کشید
قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
***سید حمیدرضا برقعی***


نویسنده روایت شهید حسن... در سه شنبه 91/2/19 | نظر

دعای مردم شب زنده دار می گیرد
همیشه از سر اخلاص، کار می گیرد

ره گلوی مرا اشک شوق باز نکرد
مگر چقدر دل انتظار می گیرد؟

بیا که دست تو را ذوالفقار می بوسد
بیا که دست تو را کردگار می گیرد

چقدر عاشق شب زنده دار داری تو
چقدر بغض که در شام تار می گیرد

به چهار فصل گدایان همیشه باران هست
عنان دیده ی ما را بهار می گیرد

سر قرار تو آخر ز جان گذر بکنیم
طواف کیست که ما را قرار می گیرد؟

به موی و روی تو آویخته است در همه عمر
کسی که دامن لیل و نهار می گیرد

تمام هفته به امید جمعه سرحالم
غروب جمعه دلم هفت بار می گیرد

دم مسیح ز تیغ دو دم دمد بیرون
دمی که دست تو از ذوالفقار می گیرد
***محمد سهرابی***


نویسنده روایت شهید حسن... در سه شنبه 91/2/19 | نظر

شب بود و تاریکی طنین انداخت در شهر
سرما خروشی سهمگین انداخت در شهر
آن شب صبوری در سرشت مادران بود
زنده به گوری سرنوشت دختران بود
ناگاه فجری مژده ی روشنگر آورد
از خاوران نور محمد سر بر آورد
آن مرد، دل را شور محشر گونه ای داد
زن را کرامت های دیگر گونه ای داد
میگفت زن را چون آسمانی بیکران است
آری بهشتی زیر پای مادران است
زیباترین فصل کتاب او تو بودی
والاترین زن در خطاب او تو بودی
ای نور تو شمع دل افروز پیمبر
مزد عبادات چهل روز پیمبر
ای هم نشان با چاه در انبوه دردش
ای همنشین ماه با گلهای زردش
با آن جلالت پای پر آماس،آری
دستان پینه بسته و دستاس ،آری
بانو! چقدر این سادگی را دوست داری
پیش از سفر آمادگی را دوست داری
ای روزه از صبر سه روزت طاقتش طاق
ای سفره ی افطار تو سرشار انفاق
از بس پس انفاق ها لحظه شمردی
تا خانه ات رخت عروسی را نبردی
دست تو از باغ خدا انجیر می ریخت
بر کاسه ی صبح دل ما شیر می ریخت
آری گل مریم تماشا آفریدی
عطری دمیدی و مسیحا آفریدی
مثل اذان نام تو بر گلدسته ها ماند
وقتی گلستان تو زینب را شکوفاند
با نسل تو خورشید اندودیم اکنون
با یازده صبح تو خشنودیم اکنون
پلکی بزن اردیبهشتی تو باشیم
سلمان خرمای بهشتی تو باشیم
ای هرم صحرای عطش غالب به حالت
ای سختی شعب ابیطالب به جانت
شبنم بپاشان شاخه ساران سحر را
آغوش واکن بوسه باران پدر را
آری پدر را یا رسول الله گفتی
در پاسخ اما این سخن ها را شنفتی:
ای گل ، بهاری عاطفه در برگ ها کن
یعنی مرا با "ای پدر" تنها صدا کن
بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟
یا گفتگو با جبرئیل آرامتان کرد؟
ما در مدینه عطر گلها را شنیدیم
اما نشانی از مزار تو ندیدیم
ای خطبه ات مهر دهان یاوه گوها
ای ندبه ات بنیان کن بی چشم و روها
با خطبه ات مرز امید و بیم بودی
آنجا تبر بر دوش ابراهیم بودی
گفتی: مبادا کافری ها پا بگیرند
موسی نباشد سامری ها پا بگیرند
نگذاشتی که بیشه ها در گیر باشند
روباه ها فکر شکار شیر باشند
با این حماسه شور و شینی آفریدی
تکبیر گفتی و حسینی آفریدی
دشمن اگر چه بادها در غبغب انداخت
خود را میان خطبه ی پر شور تو باخت
تو کوثری تو چشمه ای تو مثل رودی
از دامن خورشید ما تهمت زدودی
یعنی که گفتند ابتر است اما اینچنین نیست
انگشتر پیغمبر ما بی نگین نیست
اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم
این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم
امروز در بیروت نسل تازه داریم
در غزه از روح حماس آوازه داریم
آنک درای فتح وایمان پرشتاب است
این بانگ نسل سوم انقلاب است
" گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم"
بانو ! جوانانت خط شب را شکستند
با راه فرزندت خمینی عهد بستند
لب تر کنی در معرکه جان می سپارند
ای هاجر! اسماعیل هایت بیقرارند
بار دگر دل مژده ی روشنگر آورد
از خاوران نور محمد سر بر آورد
*** جواد محمد زمانی ***
بحر طویل
چشم خیسم پر ز باران بهاری
 مینویسم روی دیوار دل خود یادگاری
 خاطرات خنده ی بانوی عطر و عاطفه
بانوی دریا ، موج احساسات طاها ، مادر بابای دنیا
حضرت سیب بهشتی
باعث تطهیر هر پستی و زشتی
چشمه ی جاری شده از کوچه های باغ جنت
 می چکد از گوشه های چادرش باران عصمت
 جمع مروارید و شبنم ، شادی و غم
او که بود از نسل آب و آینه، اقوام زمزم
او که خوابیده به زیر سایه سار گوشه ی پلک مسیحایش هزار عیسی بن مریم
 بانوی یاسینه پوش خطه ی سبز خدا
 یعنی همان همسایه ی عرشی
که جبریل امین شد بالهایش
خاکبوس آستان ساده ی او
 شاهراه آسمانهای دو عالم می رسد تا جاده ی او
کعبه و هر چه زیارتگاه در سجاده ی او
 هرشب از عطر نفسهایش ملائک بهره مند و
هر فرشته پشت درهای تبسم زار سبزش مستمند و
روزها در پشت دستان سحرگاهش به آهی در کمند و
دست بر سینه همه با حرکت یک آن پلکش
کوه و صحرا ماه و خورشید و ستاره ساحل و امواج  دریا
پشت او دارد اقامه میکند آدم نماز توبه و
حوا ز دست او لباس عفت خود را گرفته
یا همین موسی
که در دستش عصا رد شد به نام آل زهرا
از مسیر نیلگون تنگ دریا
تازه فهمیدم چرا مادر گرفته از نگاه مرد نابینا
 حجاب چادر خود را
 همان شی گرانقدری که در یک نیمه شب
کرده مسلمان خودش هفتاد مطرود یهودی را
و دارد چند وصله بر سر و رویش
و سلمان گفت تا که آسیاب پینه های دستی اش میگردد و
نان من و ما میرسد از گرمی دست تنورش
او که دارد در قباله مالکیت بر زمین و آسمانها
سر خط مهریه اش یک سوم از کل تمام آبهای این زمین
یعنی که ما در کوچه اش مستاجر و خانه نشین
آری همان خاکی که شد همسایه با عرش برین
روزی سه بار از خانه اش خورشید می آید
 به سمت آسمان حضرت حیدر برون
هر روز و شب
هر گاه و بیگاهی بچیند
 دست مشتاق نبی از کهکشان سینه و دستان و صورت یک سبد ماه و ستاره
بعد باران های زخمی یک هوا پایین چشمان کبودش رد یک رنگین کمان
 آری همان جایی که فرموده پدر روحی که ما بین دو پهلوی من است
این سوخته ی شعله ی در
باغ خدا قوس هلالین ماه ابروی من است
حالا من و تو مانده با یک قطعه خاک گمشده در حسرت باران
ببار آقا بیا مهدی...
*** روح الله عیوضی***


نویسنده روایت شهید حسن... در سه شنبه 91/2/19 | نظر


قحط آب است و صدف از رنگ گوهر شد خجل
هم ز مادر، طفل و هم از طفل، مادر شد خجل

کافرى از بس که زان مسلم نمایان دید، دین
سر به پیش افکند و در پیش پیمبر شد خجل

هاجرى زمزم پدید آورد و طفلش تشنه بود
سعى بى حاصل شد و زمزم ز هاجر شد خجل

با عمو مى گفت طفل تشنه کام خود ولیک
سر فرازم کن رباب از روى اصغر شد خجل

مشک خالى و دلى پر از امید آورده بود
و ز رخ بى آب و رنگش آب آور شد خجل

سخت، سقا بهر آب و آبرو کوشید لیک
عاقبت کوشش ، ز سعى آن فلک فر، شد خجل

مایه آن پایه همت ، گشت نومیدى ز آب
و ز لب خشکیده او، دیده تر، شد خجل

کام پور ساقی کوثر نشد تر از فرات
وز رخ ساقی کوثر، حوض کوثر شد خجل

زان طرف ، عباس از طفلان خجل ، زین سو، حسین
آمد و دید آن فتوت ، از برادر شد خجل

خواست ، برخیزد به پا بهر ادب ، دستى نبود
و آن قیامت قامت ، از خاتون محشر شد خجل

ریزش اشکت کند ((انسانیا)) این سان سخن
بى سخن زین درفشانى در و گوهر شد خجل
***استاد حاج علی انسانی***


نویسنده روایت شهید حسن... در دوشنبه 91/2/18 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )