سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...

پیش پای خودش به خاک افتاد
همه را با نگاه پس میزد

تکیه بر نیزه غریبی داشت
خسته بود و نفس نفس میزد
*
جگرش پاره پاره بود اما
یک تنه رفت تا دل لشکر

سینه ی خویش را سپر کرد و
سپرش را شکست تیر سه سپر
*
تا زمین خورد دوره اش کردند
هر که با هرچه داشت زخمی زد

جنگ مغلوبه شد، همه گفتند
دیگر از خاک بر نمی خیزد
*
خوب نزدیک می شدند به او
ضربه ها دقیق تر بشود

نیزه در زخم تیغ می کردند
تا شکافش عمیق تر بشود
*
ای علف های هرز با این گل
چقدر دشمنی مگر دارند

وای بر من چه می کنند این ها
عده ای دستشان تبر دارند
*
یک نفر رفت تا که سر ببرد
دیگری رفت تا که سر ببرد

دیگری رفت تا که برای امیر
سرزده از سری خبر ببرد
*
سنگ دل روی سینه جا خوش کرد
خیره سر بود و خیره شد در چشم

ناگهان چنگ زد محاسن را
و غضب کرد در نهایت خشم
*
تیغ را بر گلو کشید و کشید
آنقدر تا که کند شد حربه

چه بگویم چگونه آخر سر
شد جدا با دوازده ضربه
*
وضع حلقوم او که ریخت به هم
داشت نظم جهان به هم می ریخت

هم ز عرش و فرش می پاشید
هم زمین و زمان به هم می ریخت
*
خواهرش روی تل زمین خورد و
دم گودال از زمین برخواست

گفت دست از محاسنش بکشید
سر این سر برای چه دعواست
*
گرچه با ضربه های پی در پی
بارها روی خاک غلطیده است

تا به امروز لحظه ای این مرد
پشت بر آسمان نخوابیده است
*
کینه گل کرد تا به آنجا که
طاقت صبر را در آوردند

از تن پاره ی تن زهرا
پیرهن پاره را در آوردند
*
سر فرصت همه پیاده شدند
صید افتاده بود در دل دام

غارت پیکرش که پایان یافت
آمدند عده ای سوار نظام
*
همه بودند سر خوش و سرمست
ساربان بود از همه خوشتر

منتظر بود تا که شب بشود
فکر انگشت بود و انگشتر
***مصطفی متولی***


نویسنده روایت شهید حسن... در شنبه 91/9/4 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )