سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روایت شهید حسن...

لبیک یا زینب_(س) ... شهدا شرمنده ایم ... یاحسین ...
این دلمو اینم صفحه کلید....

 

دیگه چی میخوام....

چه جوری باید حرف بزنم....الان میفهم که چرا بعضیا میگفتن تو چقد راحت با اقات حرف میزنی...شاید اون موقع نمیفهمیدم که دارم با کی حرف میزنم...با چه اربابی!!

از اون طرف وقتی فک میکنم همین ارباب والا مقام اونقدر مهربونه که تصورشم نمیتونی بکنی...از پدر مهربانتر....باگریه ات غصه دار میشه و با لبخندت.....به خودم حق میدم که اون مدلی باهاشون حرف میزدم....

اون جذبه و قدرت به اضافه این مهربونی زیااد تو مخیله کی میگنجه؟؟کدوم ارباب اینطوریه؟؟؟اینکه ااز یه طرف باید حواست به کارات باشه..از یه طرف میدونی اینقد مهربانه که ...........

شاید الان میفهمم منتظری که اقا میپسنده و نیاز داره کی و چه جوریه؟ و من اونجوری نیستم....یعنی توانشو ندارم.....انتظاری که مسئولیت ایجاد کنه...تعهد برات بیاره....انتظاره...

این که بدونی تو دنیا چه خبره.....چه کار دارن میکنن.....به سر ملت ها چی داره میاد...چه قدرتی با چه هدفی داره فرماندهی میکنه.....اگه اینارو درک کنی...اگه بینش و بصیرت داشته باشی اون موقع میفهمیکه چرا آقا باید بیاد....

وگرنه اینکه منتظر باشی تا اقا بیاد و مشکلات همین حوالی خودتو حل بکنه...اینکه هراز چند گاهی دلت بگیره و بگی آقا نمیای و ندونی چرا باید بیاد که منتظر نیستی....!

وقتی میگن اقا سرباز میخواد این نیس که همین بسه که تو دلت بخوادآقا بیاد و و فوقش منتظری بیاد تا آدمای بدبختو سر و سامون بده....این که منتظر عدالتی باشی که حتی نمیدونی چیه و شاید خودت اولین کسی بشی که با عدل مهدوی مخالفت کنی  اینا اون سربازی نیس که آقا میخواد

سربازای آقا باید باهوش باشن...بینش و بصیرت داشته باشن...تحلیلگر باشن.....

من نیستم آقا.....ازم انتظاری نداشته باشین....من در حد خودم منتظرتونم...و از این بابت متاسفم که فکرم چندان جهانی نیست......

واسه خودم متاسفم که عمری با خیالی گذروندم ......میدونم نگاهم میکنی....میدونم حواستون به من هست...میدونم هنوزم بهتون توسل میکنم و ان شاالله  جوابمو میدین...میدونم شرمندگیمو میخرین...میدونم هنوز کارای کوچیکمو دوس دارین....شاید ظرفیت من همینه و همینه....

شاید من فقط یه منتظر کوچیکم.....اونم اگه باشم...آقا جوونم....ببخشم...دستمو بگیر....خودت باید تربیتم کنی تا به اونجایی برسم که میخوای.....

یابن الزهرا....مولای عزیزم....

حس خوبی ندارم...حس میکنم....تکالیفمو به خوبی انجام ندادم....بگم ببخشیدم....بازم همینطوریم...

شاید باید همچین دعایی کنم..............................................................................................


نویسنده روایت شهید حسن... در پنج شنبه 90/3/26 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )